سحاب اصفهانی
غزل ها
شمارهٔ ۱۲۶: چو زلف بر مه رویش نقاب میگردد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
چو زلف بر مه رویش نقاب میگردد نهان بزیر سحاب آفتاب میگردد چنان ز شرم تو هر روز خوی فشاند مهر که شام غرقه ی دریای آب میگردد دلم به کوی تو دایم به جستجوی وفاست چو تشنه ی که به گرد سراب میگردد حباب بحر سرشک منست چرخ اما خراب آخر از آن چون حباب میگردد بلی ز قطره ی باران شود حباب پدید ولی زقطره ی دیگر خراب میگردد شمیم طره ی او گر رسد به نافه چین دوباره خون ز حسد و مشک ناب میگردد به شمع روی تو پروانه وار مفتون است که خور بگرد تو با این شتاب میگردد زمان هجر تو تا نگذرد به گردن عمر خیال زلف بلندت طناب میگردد لبش هر آب که نوشد (سحاب) خون من است که پیش لعل وی از شرم آب میگردد عنب به طارم تاک است کوکبی که از آن هلال ساغر شاه آفتاب میگردد گزیده فتحعلی شه که نعل اشهب او طراز افسر افراسیاب میگردد سحاب اصفهانی