سحاب اصفهانی
غزل ها
شمارهٔ ۷: ننالد دل که ترسد بشنود هر کس فغانش را
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
ننالد دل که ترسد بشنود هر کس فغانش را زتاثیر فغان آگه شود دراز نهانش را به جستجوی دل در کوی آن دلبر بدان مانم که مرغی در گلستان گم کند هم آشیانش را به هر بیگانه گردید آشنا آن کس که من اول به حرف آشنایی آشنا کردم زبانش را به هر بیگانه گردید آشنا آن کس که من اول به حرف آشنایی آشنا کردم زبانش را بت نامهربانم وقتی آگه گردد از حالم که بیند مهربان با غیر یار مهربانش را روان چون سوی بزم غیر بینم خوشخرامی را کز آب دیده دارد تربیت سرو روانش را تمام عمر از آن نا آشنا گر بی خبر مانم از آن بهتر که از بیگانگان پرسم نشانش را فزود از سبزه ی خط حسن روی او گلستان بین که هم باشد بهار تازه ای فصل خزانش را دهد گر خضر باید لذت دیدار جان بخشش به عیش گاه گاه ما حیات جاودانش را (سحاب) از پاسبانش این ترحم بس بود ما را که بگذارد گهی بوسیم خاک آستانش را سحاب اصفهانی