کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    یکی سلطنت ران صاحب شکوه

    فرو خواست رفت آفتابش به کوه

    به شیخی در آن بقعه کشور گذاشت

    که در دوره قائم مقامی نداشت

    چو خلوت نشین کوس دولت شنید

    دگر ذوق در کنج خلوت ندید

    چپ و راست لشکر کشیدن گرفت

    دل پردلان زو رمیدن گرفت

    چنان سخت بازو شد و تیز چنگ

    که با جنگجویان طلب کرد جنگ

    ز قوم پراکنده خلقی بکشت

    دگر جمع گشتند و هم رای و پشت

    چنان در حصارش کشیدند تنگ

    که عاجز شد از تیرباران و سنگ

    بر نیکمردی فرستاد کس

    که صعبم فرومانده، فریاد رس

    به همت مدد کن که شمشیر و تیر

    نه در هر وغایی بود دستگیر

    چو بشنید عابد بخندید و گفت

    چرا نیم نانی نخورد و نخفت؟

    ندانست قارون نعمت پرست

    که گنج سلامت به کنج اندر است

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha