سعدی شیرازی
باب ششم در قناعت
بخش ۱۳ - حکایت: یکی سلطنت ران صاحب شکوه
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
یکی سلطنت ران صاحب شکوه فرو خواست رفت آفتابش به کوه به شیخی در آن بقعه کشور گذاشت که در دوره قائم مقامی نداشت چو خلوت نشین کوس دولت شنید دگر ذوق در کنج خلوت ندید چپ و راست لشکر کشیدن گرفت دل پردلان زو رمیدن گرفت چنان سخت بازو شد و تیز چنگ که با جنگجویان طلب کرد جنگ ز قوم پراکنده خلقی بکشت دگر جمع گشتند و هم رای و پشت چنان در حصارش کشیدند تنگ که عاجز شد از تیرباران و سنگ بر نیکمردی فرستاد کس که صعبم فرومانده، فریاد رس به همت مدد کن که شمشیر و تیر نه در هر وغایی بود دستگیر چو بشنید عابد بخندید و گفت چرا نیم نانی نخورد و نخفت؟ ندانست قارون نعمت پرست که گنج سلامت به کنج اندر است سعدی شیرازی