آورده اند که در زمین هند شگالی بود روی از دنیا بگردانیده و در میان امثال خویش می بود ، اما از خوردن گوشت و ریختن خون و ایذای جانوران تحرز نمودی.
یاران بر وی مخاصمت بر دست گرفتند و گفتند: بدین سیرت تو راضی نیستیم و رای ترا درین مخطی می دانیم ، چون از صحبت یک دیگر اعراض نمی نماییم در عادت و سیرت هم موافقت توقع کنیم ، و نیز عمر در زحیر گذاشتن را فایده ای صورت نمی توان کرد، چنانکه آید روزی بپایان می باید رسانید و نصیب خود از لذت دنیا می برداشت.
«و لاتنس نصیبک من الدنیا». و بحقیقت بباید شناخت که دی را باز نتوان آورد و ثقت بدریافتن فردا مستحکم نیست
و قض زمان الانس بالانس و انتبه
لحظک اذ لاحظ قیل لمن نعس
و لاتتقاض الیوم هم غد ودع
حدیث فالاشتغال به هوس
ولا تحسبن العمر امسا مضی و لا
غدا ما اتی فالعمر ما انت فیه بس
در نسیه آن جهان کجا بندد دل
آن را که بنقد اینجهانیش توی ؟
امروز را ضایع کردن و از تمتع و برخورداری غافل بودن چه معنی دارد؟
فبادر الی اللذات قبل فواتها
فان قصاری ما تراه عناء
شگال جواب داد که: ای دوستان و برادران ، از این ترهات درگذرید ، و چون می دانید که دی گذشت و فردا در نمی توان یافت از امروز چیزی ذخیره کنید که توشه راه را شاید ، که این دنیای فریبنده سراسر عیب است، هنر همین دارد که مزرعت آخرت است ، در وی تخمی می توان افگند که ریع آن در عقبی مهناتر می باشد.
نهمت باحراز مثوبات و امضای خیرات مصروف دارید ، و بر مساعدت عالم غدار تکیه مکنید ، و دل در بقای ابد بندید ، و از ثمره تن درستی و زندگانی و جوانی خویش بی نصیب مباشید.
قال النبی صلی الله علیه: اذا اصبحت فلا تحدث نفسک بالمساء، و اذا امسیت فلا تحدث نفسک بالصباح و خذ من صحتک لسقمک و من حیاتک لموتک و من الشبیبه قبل الکبر
که لذات دنیا چون روشنایی برق و تاریکی ابر بی ثبات و دوام است.
در جمله ، دل بر کلبه عنا وقف کردن و تن در سرای فنا سبیل داشتن از علو همت و کمال حصافت دور افتد. و عاقل از نعیم اینجهانی جز نام نیکو و ذکر باقی نطلبد زیرا که خوشی و راحت و کامرانی و نعمت آن روی بزوال و انتقال دارد
فابق لک الذکر الجمیل تدم به
فما بسوی الذکر الجمیل بقاء
اگر سعادت دو جهانی می خواهید این سخن در گوش گذارید و از برای طعمه خویش که حلاوت آن تا حلق است ابطال جانوری روا مدارید و بدانچه بی ایذا بدست آید قانع باشید ، چه آن قدر که بقای جثه و قوام نفس بدان متعلق است هرگز فرو نماند.
قال النبی علیه السلام: «ان روح القدس نفث فی روعی أن نفسا لن
تموت حتی تستوفی رزقها، ألا فاتقوا الله و أجملوا فی الطلب.»
این مواعظ را بسمع خرد استماع نمایید و از من در آنچه مردود عقل است موافقت مطلبید ، که صحبت من با شما سبب وبال نیست ، اما موافقت در اعمال ناستوده موجب عذاب گردد، چه دل و دست آلت گناهست ، یکی مرکز فکرت ناشایست و دیگر منبع کردار ناپسندیده ، و اگر موضعی را در نیکی و بدی این اثر تواند بود هرکه در مسجد کسی را بکشتی بزه کار نبودی ، و آنکه در مصاف یک تن را زنده گذارد بزه کار شدی. و من نیز در صحبت شماام و بدل از شما گریزان.
یاران او را معذور داشتند و قدم او بر بساط ورع و صلاح هرچه ثابت تر شد و ذکر آن در آفاق سایر گشت و بمدت و مجاهدت در تقوی و دیانت، منزلتی یافت که مطمح هیچ همت بدان نتواند رسید.
و در آن حوالی مرغزاری بود که ماه رنگ آمیز از جمال صحن او نقش بندی آموختی و زهره مشک بیز از نسیم اوج او استمداد گرفتی
نموده تیره و منسوخ با هوا و فضاش
صفای چرخ اثیر و صفات باغ ارم
کان الریاض و ازهارها
واغصان انوارها النعس
طواویس تجلی بلا ارجل
اراقم تسعی بلا اروس
و در وی سباع و وحوش بسیار ، و ملک ایشان شیری که همه در طاعت و متابعت او بودندی و در پناه حشمت و حریم سیادت او روزگار گذاشتندی.
چندانکه صورت حال این شگال بشنود او را بخواند و بدید و بهر نوع بیازمود ، و پس بچند روز با وی خلوت فرمود و گفت: ملک ما بسطتی دارد و اعمال و مهمات آن بسیار است ، و بناصحان و معینان محتاج باشیم ، و بسمع ما رسانیده اند که تو در زهد و عفت منزلتی یافته ای ، و چون ترا بدیدیم نظر بر خبر راجح آمد و سماع از عیان قاصر «فلما التقینا صغر الخبر الخبر» و اکنون بر تو اعتماد می خواهیم فرمود تا درجه تو بدان افراشته گردد و در زمره خواص و نزدیکان ما آیی.
شگال جواب داد که: ملوک سزاوارند بدانچه برای کفایت مهمات انصار و اعوان شایسته گزینند ، و با این همه بر ایشان واجب است که هیچ کس را بر قبول عملی اکراه ننمایند ، که چون کاری بجبر در گردن کسی کرده شود او را ضبط آن میسر نگردد و از عهده لوازم مناصحت بواجبی بیرون نتواند آمد.
و زندگانی ملک دراز باد ، من عمل سلطان را کارهم و بران وقوفی و دران تجربتی ندارم ، و تو پادشاه محتشمی و در خدمت تو وحوش و سباع بسیارند ، که هم قوت و کفایت دارند و هم حرص و شره اعمال اینجهانی.
اگر در باب ایشان اصطناعی فرمائی دل تو فارغ گردانند ، و بمنال و اصابت که از اشغال یابند شادمان و مستظهر شوند.
شیر گفت: در این مدافعت چه فایده؟ که البته ترا معاف نخواهیم فرمود.
شگال گفت: کار سلطان بابت دو کس باشد: یکی مکاری مقتحم که غرض خویش به اقتحام حاصل کند و بمکر و شعوذه مسلم ماند ، و دیگر غافلی ضعیف که بر خواری کشیدن خو دارد و بهیچ تاویل منظور و محترم و مطاع و مکرم نگردد که در معرض حسد و عداوت افتد.
و بباید دانست که عاقل همیشه محروم باشد و محسود. و من از این هر دو طبقه نیستم ، نه آزی غالب است که خیانت کنم
و یعتده قوم کثیر تجارة
و یمنعنی عن ذاک دینی و منصبی
و نه طبع خسیس که مذلت کشم
فان لم یکن فی المال و کثرة
ففی النفس منی عزة واباء
و هرکه بنلاد خدمت سلطان بنصیحت و امانت و عفت و دیانت مؤکد گرداند واطراف آن را از ریا و سمعه و ریب و خیانت مصون و منزه دارد کار او را استقامتی صورت نبندد و مدت عمل او را دوامی و ثباتی ممکن نگردد
هم دوستان سپر معادات و مناقشت در روی کشند و هم دشمنان از جان او نشانه تیر بلا سازند: دوستان از روی حسد در منزلت ، مخاصمت اندیشند ، و دشمنان از جهت یکدلی و مناصحت مناقشت کنند ، و هرگاه که مطابقت دوستان و دشمنان بهم پیوست و اجماع بر عداوت او منعقد گشت البته ایمن نتواند زیست ، و اگرچه پای بر فرق کیوان نهاده ست جان بسلامت نبرد. و خائن باری از جانب دشمنان پادشاه فارغ باشد ، اگرچه از دوستان بترسد.
شیر فرمود که: قصد نزدیکان ما این محل ندارد چون رضای ما ترا حاصل آمد ، خود را به وهم بیمار مکن که حسن رای ما رد کید و بدسگالی دشمنان را تمام است بیک تعریک راه مکاید ایشان را بسته گردانیم و ترا بنهایت همت و غایت امنیت برسانیم.
شگال گفت: اگر غرض ملک از این تربیت و تقویت احسانی است که در باب من می فرماید بعاطفت و رحمت و انصاف و معدلت آن لایق تر که بگذارد تا در این صحرا ایمن و بی غم می گردم ، و از نعیم دنیا بآب و گیاه قانع شوم ، و از معادات و محاسدت جملگی اهل عالم فارغ. و مقرر است که عمر اندک در امن و راحت و فراغ و دعت بهتر که بسیار در خوف و خشیت.
شیر گفت: این فصل معلوم گشت. ترا ترس از ضمیر و هراس از دل بیرون می باید کرد ، که هراینه بما نزدیک خواهی گشت.
شگال گفت: اگر حال بر این جملت است مرا امانی باید داد که چون یاران قصدی پیوندند ، زیردستان بامید منزلت من و زبردستان از بیم منزلت خویش ، باغرای ایشان بر من متغیر نگردی و دران تامل و تثبت ورزی و شرایط احتیاط هرچه تمام تر بجای آری «تا با تو چنان زیم که رای دل تست »
شیر با او وثیقتی مؤکد بجای آورد و اموال و خزاین خود بدو سپرد ، و از همه اتباع او را بمنزلت و مزید کرامت مخصوص گردانید و ابواب مشاورت و رایها در انواع مهمات بر وی مقصور شد ، و اعجاب شیر هر روز در باب وی زیادت می گشت.
و قربت و مکانت او بر نزدیکان شیر گران آمد ، در مخاصمت او با یک دیگر مطابقت کردند و روزها در آن تدبیر بودند الی ان رموه بثالثه الاثافی.
یکی را پیش کردند تا قدری گوشت که شیر از برای چاشت خویش را بنهاده بود بدزدید و در حجره شگال پنهان کرد.
دیگر روز که وقت چاشت شیر فراز آمد بخواست ، گفتند: نمی یابیم ، و شگال غایب بود و خصمان و قاصدان حاضر ، چون بدیدند که آتش گرسنگی و آتش خشم هر دو بهم پیوست و تنور گرم ایستاد فطیر خویش در بستند.
و یکی از ایشان گفت: چاره نیست از آنچه ملک را بیاگاهانیم از هرچه از منافع و مضار او بشناسیم ، اگرچه بعضی را موافق نیفتد. و بمن چنان رسانیدند که شگال آن گوشت سوی وثاق خویش برد
دیگری گفت: اگرترا این باور نمی آید درین احتیاط باید کرد ، که معرفت خلایق دشواراست ، و راست گفته اند که:
لاتحمدن امرئا حتی تجربه
و لاتذمنه من غیر تجریب
دیگری گفت: همچنین است. وقوف بر اسرار و اطلاع بر ضمایر صورت نبندد ، لکن اگر این گوشت در منزل او یافته شود هراینه هرچه در افواهست از خیانت او راست باشد.
دیگری گفت: بدانش خویش مغرور نشاید بود ، که غدار هرگز نجهد ، چه خیانت بهیچ تاویل پنهان نماند «ویاتیک بالاخبار من لم تزود»
دیگری گفت: امینی ازو بمن هر چیزی می رسانید و در تصدیق آن تردد می داشتم تا این سخن از شما بشنودم ، و نیکو مثلی است «اخبر تقله ».
دیگری گفت: مکر و خدیعت او هرگز بر من پوشیده نبوده است ، و خبث و کید او را نهایت نیست ، و من کار او را بشناخته ام و فلان را گواه گرفته که کار این زاهد عابد بفضیحت کشد و از وی خطایی عظیم و گناهی فاحش ظاهر گردد.
دیگری گفت: اگر این زاهد متقی که تقلد اعمال ملک را در ظاهر بلا و مصیبت می شمرد این خیانت بکرده است عجب کاری است.
دیگری گفت: اگر این حوالت راست است ، موقع اختزال اندران بکفران نعمت و ، دلیری بر سبک داشت مخدوم بدان ، مقرون است ، و هیچ خردمند آن را بر مجرد خیانت حمل نکند.
دیگری گفت: شما همه اهل امانتید و تکذیب شما از رسم خرد دور افتد ، اگر این ساعت ملک بفرماید تا این گوشت در منزل او بجویند برهان این سخن ظاهر شود و گمانهای خاص و عام اندران یقین گردد.
دیگری گفت: اگر احتیاطی خواهد رفت تعجیل باید کرد ، که جاسوسان او از همه جوانب بما محیط باشند و هیچ موضع ازان خالی نگذارند.
دیگری گفت: در این تفتیش چه فایده ؟ که اگر جرم او معلوم گردد او بزرق و بوالعجبی بر رای ملک پوشانیده گرداند.
از این نمط در حال خشم شیر می گفتند تا کراهیتی بدل او راه یافت ، و باحضار شگال مثال داد و از وی سوال کرد که: گوشت چه کردی ؟ جواب داد که: بمطبخی سپردم تا بوقت چاشت پیش ملک آرد.
مطبخی هم از جمله اصحاب بیعت بود ، منکر شد و گفت: البته خبر ندارم.
شیر طایفه ای را از امینان بفرستاد تا گوشت در منزل شگال بجستند ، لابد بیافتند و بنزدیک شیر آوردند.
پس گرگی که تا آن ساعت سخن نمی گفت ، و چنان فرا می نمود «که من از عدولم و بی تحقیق و اتقان قدر در کاری ننهم ، و نیز با شگال دوستی دارم و فرصت عنایت می جویم » پیشتر رفت و گفت: چون ملک را از زلت این نابکار روشن گشت زود بحکم سیاست تقدیم فرماید ، که اگر این باب را مهمل گذارد بیش گناه کاران از فضیحت نترسند.
شیر بفرمود تا شگال را موقوف کردند. آنگاه یکی از حاضران گفت: من از رای روشن ملک که آفتاب در اوج خویش چون سایه پس و پیش او دود و مانند ذره در حمایت او پرواز کند
وکان الذکاء یبعث منه
فی سواد الامور شعلة نار
ای قدر تو شمس و آسمان ذره
وای رای تو شمع و شمس پروانه
در شگفت بمانده ام که کار این غدار بر وی چگونه پوشیده شده است و از خبث ضمیر و مکر طبع او چرا غافل بود.
دیگری گفت: عجب تر آنست که تدارک این کار در مطاولت افگند.
شیر بدو پیغام داد که: اگر این سهو را عذری داری بازنمای. جوابی درشت بی علم شگال برسانیدند.
آتش خشم بالا گرفت و زبانه آن عقل شیر را پوزبند کرد تا عهود و مواثیق را زیر پای آورد و دست خصمان را در کشتن شگال مطلق گردانید.
و خبر آن بمادر شیر رسید ، دانست که تعجیل کرده ست و جانب تمالک و تماسک را بی رعایت گذاشته ، با خود اندیشید که زودتر بروم و فرزند خود را از وسوسه دیو لعین برهانم ، چه گاهی که خشم بر ملک مستولی شود شیطان فتان نیز مسلط گردد.
قال النبی صلی الله علیه و سلم: «اذا استشاط السلطان تسلط الشیطان ».
نخست بدان جماعت که بکشتن او مثال یافته بودند پیغام داد که در کشتن او توقفی باید کرد ، پس بنزدیک شیر آمد و گفت: گناه شگال چه بوده ست ؟ شیر صورت حال بازنمود ، گفت: ای پسر ، خویشتن در حیرت و حسرت متفکر مگردان و از فضیلت عفو و احسان بی نصیب مباش، فان العفو لایزید الرجل الا عزا و التواضع الا رفعة.
و هیچ کس بتامل و تثبت از ملوک سزاوارتر نیست و پوشیده نماند که حرمت زن بشوی متعلق است و عزت فرزند بپدر و ، دانش شاگرد باستاد، و قوت سپاه بلشکرکشان قاهر ، و کرامت زاهدان بدین و ، امن رعیت بپادشاه و ، نظام کار مملکت بتقوی و عقل و ثبات و عدل و عمده حزم شناختن اتباع است و هریک را در محل و منزلت او اصطناع فرمودن و ، بر مقدار هنر و کفایت ایشان تربیت کردن و ، متهم شمردن ایشان در باب یک دیگر
چه اگر سعایت این در حق آن و ازان او در حق این مسموع باشد هرگاه که خواهند مخلصی را در معرض تهمت توانند آورد و خائنی را در لباس امانت جلوه کرد ، و محاسن ملک را در صیغت مقابح بخلق نمود ، و هریکچندی حاسدی فاضلی را محروم گرداند و خائنی امینی را متهم می کند ، و هرلحظه بی گناهی را در گرداب هلاک می اندازد، و لاشک باستمرار این رسم همه را استیلا افتد ، حاضران از قبول اعمال امتناع بر دست گیرند و غایبان از خدمت تقاعد نمایند ، و نفاذ فرمانها براطلاق در توقف افتد.
و نشاید که پادشاه تغیر مزاج خویش بی یقینی صادق با اهل و امانت روا دارد ، لکن باید که در مجال حلم و بسطت علم او همه چیز گنجان باشد و سوابق خدمتگاران ، نیکو پیش چشم دارد و مساعی و مآثر ایشان بر صحیفه دل بنگارد و آن را ضایع و بی ثمرت نگرداند و اهمال جانب و توهین منزلت ایشان جایز نشمرد.
و هرگناه که از عمد و قصد منزه باشد ذات هوا و اخلاص را مجروح نگرداند ، و در عقوبت آن مبالغت نشاید.
و سخن بی هنران ناآزموده در بد گفت هنرمندان کافی نشنود ، و عقل و رای خویش را در همه معانی حکمی عدل و ممیزی بحق بشناسد.
و شگال در دولت تو بمحلی بلند و منزلتی مشهور رسیده بود. بر وی ثناها می گفتی و در خلوات عز مفاوضت ، وی را ارزانی می داشتی.
و اکنون بر تو آنست که عزیمت ابطال او را فسخ کنی و خود را و او را از شماتت دشمنان و سعایت ساعیان صیانت واجب بینی ، تا چنانکه فراخور ثابت و وقار تو باشد در تفحص و استکشاف حال او لوازم احتیاط و استقصا بجای آری و بنزدیک عقل خویش و تمامی لشکر و رعیت معذور گردی ، که این تهمت ازان حقیرتر است که چنو بنده ای سداد و امانت خود را بدان معیوب گرداند ، یا حرص و شره آن خرد او را محجوب کند.
و تو می دانی که در مدت خدمت تو و پیش ازان گوشت نخورده ست ؛ مسارعت در توقف دار تا صحت این حدیث روشن گردد ، که چشم و گوش بظن و تخمین بسیار حکمهای خطا کند ، چنانکه کسی در تاریکی شب ، یراعه ای بیند ، پندارد که آتش است و بر وی مشتبه گردد ، چون در دست گرفت مقرر شود که باد پیموده ست و پیش از تیقن در حکم تعجیل کرده.
و حسد جاهل از عالم ، و بدکردار از نیکو فعل ، و بددل از شجاع مشهور است
و انی شقی باللئام و لاتری
شقیا بهم الا کریم الشمائل
و غالب ظن آنست که قاصدان ،آن گوشت در منزل شگال نهاده باشند ، و این قدر در جنب کید حاسدان و مکر دشمنان اندک نماید.
و محاسدت اهل بغی پوشیده نیست خاصه جایی که اغراض معتبر در میان آمد.
و مرغ در اوج هوا و ماهی در قعر دریا و سباع در صحن دشت از قصد بدسگالان ایمن نتواند بود ، و شکره اگر صیدی کند هم آن مرغان که در پرواز از وی بلندتر باشند و هم آن که از وی پستتر باشند در آن قدر گرد مغالبت و مجاذبت برآیند ؛
و سگان برای استخوانی که در راه یابند با یک دیگر همین معاملت بکنند ؛ و خدمتگاران تو در منزلتهایی که کم از رتبت شگال است حسد روا می دارند ، اگر در آن درجه منظور مناقشتی رود بدیع نیاید.
در این کار تأملی شافی فرمای و تدارک آن از نوعی اندیش که لایق بزرگی تو باشد ، که چون حقیقت حال شناخته گشت کشتن او بس تعذری ندارد
شیر سخن مادر نیکو استماع کرد و آن را بر خرد خویش باز انداخت و شگال را پیش خواند و گفت: میل ما ، بحکم آزمایش سابق ، بقبول عذر تو زیادت ازان است که بتصدیق حوالت خصمان.
شگال گفت: من از مؤونت این تهمت بیرون نیایم تا ملک حیلتی نسازد که صحت حال و روشنی کار بدان بشناسد ، با آنکه ببرائت ساحت و کمال دیانت خویش ثقتی تمام دارم و متیقنم که هرچند احتیاط بیشتر فرموده شود و مزیت و رجحان من در اخلاص و مناصحت بر کافه حشم و خدم ظاهرتر گردد
فانت لو استعرضت صحبک کلهم
و جربت منهم صاحبا بعد صاحب
لما تلق منهم شاهدا مثل شاهدی
و لم ترض منهم غائبا مثل غائبی
من آن ترازوم اخلاص و دوستی ترا
که هیچ گنج نتابد سر زبانه من
بعشق و مهر تو آن بحر دور پایانم
که در نیابد چرخ و هوا کرانه من
شیر گفت: وجه تفحص چیست؟
گفت: جماعتی را که این افترا کرده اند حاضر آرند و باستقصا ازیشان پرسیده شود که تخصیص من بدین حوالت و فروگذاشتن کسانی که گوشت خورند ، و دران مناقشت روا دارند چه معنی داشت ، که روشن شدن این باب بی از این معنی ممکن نتواند بود ، و امید آنست که اگر ملک این بفرماید ، و چون خواهند که بستیهند بانگی برزند ، و تأکیدی رود که هرگاه که راستی حال بازنمایند جرم ایشان بعفو مقابله کرده آید ، هراینه نقاب ظن کاذب از چهره یقین صادق برداشته ، شود و نزاهت جانب من مقرر گردد
شیر گفت: چگونه عفو را مجال بود در باب کسی که بقصد در حق من و اهل مملکت من معترف گشت؟
گفت: بقا باد ملک را ، هر عفو که از کمال استیلا و بسطت و وفور استعلا و قدرت ارزانی باشد سراسر هنر است ، و بدین دقیقه که بر لفظ ملک رفت دران تفاوتی صورت نبندد ، خاصه که گناه کار ، آن را بتوبت و انابت دریافت و ببندگی و طاعت پیش آن باز رفت، البته بیش مجال انتقام نماند و هراینه مستحق اغماض و تجاوز گردد.
و علما گویند: طلب مخرج از بدکرداری بابی معتبر است در احسان و نیکوکاری.
شیر چون سخن او بشنود و آثار صدق و صواب بر صفحات آن بدید طایفه ای را که آن فتنه انگیخته بودند از هم جدا کرد ، و در استکشاف غوامض و استنباط بواطن آن کار غلو و مبالغت واجب داشت و امانی مؤکد داد اگر راستی حال نپوشانند. پس بعضی ازیشان اعتراف نمودند و تمامی مواضعت و مبایعت خویش مقرر گردانید، و دیگران بضرورت اقتدا کردند ، و برائت ساحت شگال ظاهر گشت.
مادر شیر چون بدانست که صدق شگال از غبار شبهت بیرون آمد و حجاب ریبت از جمال اخلاص برداشته شد شیر را گفت: این جماعت را امانی داده شد و رجوع ازان ممکن نیست.
لکن در این واقعه او را تجربتی افتاد بزرگ ، بدان عبرت گیرد و بدگمانی بطایفه ای که ببدگفت ناصحان و تقبیح حال ایشان تقرب می کنند مضاعف گرداند ، و از هیچ خائن سماع سعایتی جایز نشمرد مگر آن را برهانی بیند که دران از تردد استغنا افتد ؛ و بی خطر شناسد ترهات اصحاب اغراض که در معایب نزدیکان و محارم گویند اگر چه موجز و مختصر باشد ، که آن بتدریج مایه گیرد و بجایی رسد که تدارک صورت نبندد
وانی لتراک الضغینة قد اری
ثراها من المولی فلا استثیرها
مخافة ان یجنی علی وانما
یهیج کبیرات الامور صغیرها
از نیل و فرات و دجله جویی زاید
پس موج زند که پیل را برباید
و گیاه تر چون فراهم می آرند ازان رسنها می تابند که پیل آن را نمی تواند گسست و از پاره کردن آن عاجز می آید. در جمله خرد و بزرگ آن را که رسانند تاویل باید طلبید و گرد رخصت و دفع گشت
اذا ما اتت من صاحب لک زلة
فکن انت محتالا لزلته عذرا
و از تقریب هشت کس حذر واجب است: اول آنکه نعمت منعمان را سبک دارد و کفران آن سبک دست دهد.
و دوم آنکه بی موجبی در خشم شود. سوم آنکه بعمر دراز مغرور باشد و خود را از رعایت حقوق بی نیاز پندارد. چهارم آنکه راه قطیعت و غدر پیش او گشاده و سهل نماید. و پنجم آنکه بنای کارهای خود بر عداوت نهد و نه بر راستی و دیانت. و ششم آنکه در ابواب سهو رشته با خویشتن فراخ گیرد و قبله دل هوا را سازد. و هفتم آنکه بی سببی در مردمان بدگمان گردد و بی دلیل روشن اهل ثقت را متهم گرداند. هشتم آنکه بقلت حیا مذکور باشد و بشوخی و وقاحت مشهور.
و برهشت کس اقبال فرمودن فرض است: اول آنکه شکر احسان لازم شمرد. و دوم آنکه عقده عهد او بحوادث روزگار وهنی نپذیرد. و سوم آنکه تعظیم ارباب تربیت و مکرمت واجب بیند. و چهارم آنکه از غدر و فجور بپرهیزد. پنجم آنکه در حال خشم بر خویشتن قادر باشد. ششم آنکه بهنگام طمع سخاوت ورزد. هفتم آنکه به أذیال شرم و صلاح تمسک نماید. هشتم آنکه از مجالست اهل فسق و فحش پهلو تهی کند.
و چون شیر موقع اهتمام مادر و شفقت او در تلافی این حادثه بدید شکرو عذر بسیار وی را لازم شناخت و گفت: ببرکات و میامن هدایت تو راه تاریک مانده روشن شد و کار دشوار بوده آسان گشت ، و به برائت ساحت امینی واقف و کاردانی کافی علم افتاد و بی گناهی صادق از تهمت بیرون آمد.
پس ثقت او بامانت شگال بیفروزد و زیادت اکرام و تربیت و معذرت و ملاطفت ارزانی داشت ، و شگال را پیش خواند و گفت: این تهمت را موجب مزید ثقت و مزیت اعتماد باید پنداشت و تیمار کارها که بتو مفوض بوده ست بر قرار معهود می داشت.
شگال گفت: این چنین راست نیاید. ملک سوابق عهود را فروگذاشت و محال دشمنان را در ضمیر ، مجال تمکن داد
و قد اصغیت للواشین حتی
رکنت الیهم بعض الرکون
آنی که ز دل وفا برانداخته ای ،
با دشمن من تمام در ساخته ای ؛
دل را ز وفا چرا بپرداخته ای ؟
مانا که مرا هنوز نشناخته ای !
شیر گفت: از این معانی هیچ پیش خاطر نشاید آورد که نه در طاعت و مناصحت تو تقصیری بود و نه در عنایت و تربیت ما
لکن اتت بین السرور مسائة
و المرء یشرق بالزلال البارد
قوی دل باش و روی بخدمت آر. شگال جواب داد که:
هر روز مرا سری و دستاری نیست
این کرت خلاص یافتم ، اما جهان از حاسد و بدگوی پاک نتوان کرد ، و تا اقبال ملک بر من باقی است حسد یاران برقرار باشد و بدین استماع که ملک سخن ساعیان را فرمود ملک را سهل المأخذ شمرند و هر روز تضریبی تازه رسانند و هر ساعت ریبتی نو در میان آرند.
و هر ملک که چربک ساعی فتنه انگیز را در گوش جای داد و بزرق و شعوذه نمام التفات نمود خدمت او جان بازی باشد و ازان احتراز نمودن فریضه گردد و مثلی مشهور است که «خل سبیل من و هی سقاوه »
فاقطع لبانة من تعرض وصله
ولشر واصل خلة صرامها
و یک سخن بخواهم گفت اگر رای ملک استماع آن صواب بیند که: سزاوارتر کس بقبول حجت و سماع مظلمت ملوک و حکام اند.
و ملک اگر در این حادثه بر من رحمت فرمود واعتمادی تازه گردانید از وجه تفضلی بود که آن را نعمتی و صنیعتی توان خواند ، اما بدین تعجیل که رفت من در مکارم او بدگمان گشتم و از عواطف ملکانه نومید شد ، چه سوابق تربیت خویش و سوالف خدمت مرا بیهوده در معرض تضییع و حیز ابطال آورد بتهمتی حقیر ، که اگر ثابت شدی هم خطری نداشت.
و مخدوم چنان باید که بسطت دل او چون دریا بی نهایت و مرکز حلم او چون کوه باثبات باشد ، نه سعایت این را در موج تواند آورد نه فورت خشم آن را در حرکت
احب الفتی ینفی الفواحش سمعه
کان به عن کل فاحشة وقرا
سلیم دواعی الصدر لا باسطا اذی
و لا مانعا خیرا و لا قائلا هجرا
شیر گفت: سخن تو نیکو و آراسته است ، لکن بقوت و درشت.
جواب داد که: دل ملک در امضای باطل قوی تر ، و درشت تر از سخن منست در تقریر حق ، و چون تزویر و بهتان سبک استماع افتاد واجب کند که شنودن صدق و صواب گران نیاید ، و زینهار تا این حدیث را بر دلیری و بی حرمتی حمل فرموده نیاید، که دو مصلحت ظاهر را متضمن است: یکی آنکه مظلومان را بقصاص ، خرسندی حاصل آید و ضمایر ایشان از غل و استزادت پاک شود ، و چنان نیکوتر که آنچه در دل من است ظاهر کنم تا حضور و غیبت من ملک را یکسان گردد ، و چیزی باقی نماند که سبب عداوت و موجب غصه تواند بود ؛ و دیگر آنکه خواستم که حاکم این حادثه عقل رهنمای و عدل جهان آرای ملک باشد ؛ و امضای حکم پس از شنودن سخن متظلم نیکوتر آید.
شیر گفت: همچنین است ، لاجرم تثبت در کار تو بجای آوردیم و در استخلاص تو از این غرقاب عنایت فرمود.
جواب گفت: اگر مخرج به رای و رأفت ملک اتفاق افتاد تعجیل بکشتن هم بفرمان او بود.
شیر فرمود که: تو ندانی که طلب مخلص از ورطه هلاک اگرچه قصدی رفته باشد شایع تر احسانی و فاضل تر امتنانی است ؟
شگال گفت: همچنین است ، و من بعمرهای دراز شکر کرامات و عواطف نتوانم گزارد ، و این عفو و رحمت پس از وعده انکار و عقوبت بر همه نعمتها راجح است
و اوعدتنی حتی اذا ما ملکتنی
صفحت و صفح المالکین جمیل
و پیش ازین ملک را مخلص و مطیع و یک دل و ناصح بودم و جان و بینایی فدای رضای او می داشتم
چون دست بکردم آنچه فرمودی تو
چون دیده بدیدم آنچه بنمودی تو
و آنچه می گویم نه از برای آن می گویم تا بر رای ملک در حادثه خویش خطایی ثابت کنم یا عیبی و وصمتی بجانب او منسوب گردانم ، اما حسد جاهلان در حق ارباب هنر و کفایت رسمی مألوف و عادتی مستمر است و بسته گردانیدن آن طریق متعذر
ان یحسدونی فان غیر لائمهم
قبلی من الناس اهل الفضل قد حسدوا
لکن از اینها چه فایده؟ بیچارگان یاران گیرند و مذلتها کشند و مکرها اندیشند و مخدوم را مداهنت کنند و در تخریب ولایت و ناحیت کوشند و بعشوه جهانی را مستظهر گردانند و همه جوانب را بوعدهای دروغ بدست آرند و حاصل جز حسرت و ندامت نباشد.
چه همیشه حق منصور بوده است و باطل مقهور ، و ایزد تعالی خاتمت محمود و عاقبت مرضی و اصحاب صلاح و دیانت و ارباب سداد و امانت را ارزانی داشته است «و یابی الله الا ان یتم نوره و لوکره الکافرون »
یرید الجاحدون لیطفئوه
ویابی الله الا ان یتمه
و با این همه می ترسم که عیاذابالله خصمان میان من و ملک مجال مداخلت دیگر یاوند و الا «بودیم ترا بنده همینیم ترا»
شیر پرسید که: کدام موضع است که ازان مدخل توان؟
گفت: گویند «در دل بنده تو وحشتی حادث شده است بدانچه در حق او فرمودی و امروز مستزید و آزرده ست » و این جایگاه بدگمانی است خاصه ملک را در باب کسانی که عقوبت و جفا دیده باشند یا از منزلت خویش بیفتاده یا بعزلی مبتلا گشته یا خصمی را که در رتبت کم ازو بوده باشد برو تقدمی افتاده ، هرچند این خود هرگز نتواند بود.
و بر خردمند پوشیده نماند که پس چنین حوادث اعتقادها از جانبین صافی تر گردد ، چه اگر در ضمیر مخدوم بسبب تقصیری و اهمالی که از جهت خدمتگار رسانند کراهیتی باشد چون خشم خود براند و تعریکی فراخور حال آن کس بفرماید لاشک اثر آن زایل شود و اندک و بسیار چیزی باقی نماند ، و مغمز تمویهات قاصدان هم بشناسد و بیش میل بترهات اصحاب اغراض ننماید و فرط اخلاص و مناصحت و کمال هنر و کفایت این کس بهتر مقرر گردد ، که تابنده ای کافی مخلص نباشد در معرض حسد و عداوت نیفتد و یاران در حق او بتزویر نگرایند و راست گفته اند که: «دارنده مباش وز بلاها رستی »
و اگر در دل خدمتگار خوفی و هراسی باشد چون مالش یافت هم ایمن گردد و از انتظار بلا فارغ آید.
و استزادت چاکر از سه روی بیرون نتواند بود: جاهی که دارد باهمال مخدوم نقصانی پذیرد ، یا خصمان بر وی بیرون آیند ، یا نعمتی که الفغده باشد از دست بشود.
و هرگاه رضای مخدوم حاصل آورد اعتماد پادشاه بر وی تازه ماند و خصم بمالد و مال کسب کند ، که جز جان همه چیز را عوض ممکن است ، خاصه در خدمت ملوک و اعیان روزگار ، و چون این معانی را تدارک بود آزار از چه وجه باقی تواند بود؟ و قدر این نعمتها اول و آخر که بهم پیوندد کسانی توانند شناخت که بصلاح اسلاف مذکور باشند و بنزاهت جانب و عفت ذات مشهور.
و با این همه امید دارم که ملک معذور فرماید و بار دیگر در دام آفت نکشد ، و بگذارد تا در این بیابان ایمن و مرفه می گردم.
شیر گفت: این فصل معلوم شد ، الحق آراسته و معقول بود ، دل قوی دار و بر سر خدمت خویش باش ، که تو از آن بندگان نیستی که چنین تهمتها را در حق مجال تواند بود ؛ اگر چیزی رسانند آن را قبولی و رواجی صورت نبندد.
ما ترا شناخته ایم و بحقیقت بدانسته که در جفا صبور باشی و در نعمت شاکر ، و این هر دو سیرت را در احکام خرد و شرایع اخلاص فرضی متعین شمری ، و عدول نمودن ازان در مذهب عبودیت و دین حفاظ و فتوت محظور مطلق دانی ، و هرچه بخلاف مروت و دیانت و سداد و امانت باشد آنرا مستنکر و محال و و مستبدع و باطل شناسی.
بی موجبی خویشتن را هراسان مدار و متفکر مباش و بعنایت و رعایت ماثقت افزای ، که ظن ما در راستی و امانت تو امروز بتحقیق پیوست و گمان که در خرد و حصافت تو می داشتیم پس از این حادثه بیقین کشید ، و بهیچ وجه از وجوه بیش سخن خصم را مجال و محل استماع نخواهد بود ، و هر رنگ که آمیزند بر قصد صریح حمل خواهد افتاد.
در جمله ، دل او گرم کرد و بر سرکار فرستاد و هر روز در اکرام او می افزود ، و به وفور صلاح و سداد او واثق تر می گشت.
اینست داستان ملوک در آنچه میان ایشان و اتباع حادث شود پس از اظهار سخط و کراهیت. و بر عاقل مشتبه نگردد که غرض از وضع این حکایات و مراد از بیان و ایراد این مثال چه بوده ست، و هرکه بتایید آسمانی مخصوص باشد و بسعادت این سری مقید گشته همت بر تفهم این اشارات مقصور گرداند و نهمت بر استشکاف رموز علما مصروف.
والله اعلم و هو الهادی الی سواء السبیل