آورده اند که بفلان شهر درختی بود ، و در زیر درخت سوراخ موش ، و نزدیک آن گربه ای خانه داشت ؛ و صیادان آنجا بسیار آمدندی. روزی صیاد دام بنهاد، گربه در دام افتاد و بماند.
و موش بطلب طعمه از سوراخ بیرون رفت.بهر جانب برای احتیاط چشم می انداخت و راه سره می کرد ، ناگاه نظر بر گربه افگند. چون گربه را بسته دید شاد گشت. در این میان از پس نگریست راسویی از جهت او کمین کرده بود ، سوی درخت التفاتی نمود بومی قصد او داشت.
بترسید و اندیشید که :اگر بازگردم راسو در من آویزد ، و اگر بر جای قرار گیرم بوم فرود آید ، و اگر پیشتر روم گربه بر راهست.
با خود گفت: در بلاها باز است و انواع آفت بمن محیط و راه مخوف ، و با این همه دل از خود نشاید برد
اقوال لها، وقد طارت شعاعا
من الابطال: ویحک لن تراعی
و هیچ پناهی مرا به از سایه عقل و هیچ کس دست گیرتر از سالار خرد نیست. و قوی رای بهیچ حال دهشت را بخود راه ندهد و خوف و حیرت را در حواشی دل مجال نگذارد ، چه محنت اهل کیاست و حصافت تا آن حد نرسد که عقل را بپوشاند ، و راحت در ضمیر ایشان هم آن محل نیابد که بطر مستولی گردد و تدبیری فروماند.
و مثال باطن ایشان چون غور دریاست که قعر آن در نتوان یافت و اندازه ژرفی آن نتوان شناخت ، و هرچه در وی انداخته شود در وی پدید نیاید و در حوصله وی بگنجد و اثر تیرگی در وی ظاهر نگردد.
و مرا هیچ تدبیر موافق تر از صلح گربه نیست که در عین بلا مانده ست و بی معونت من ازان خلاص نتواند یافت ، و شاید بود که سخن من بگوش خرد استماع نماید و تمییز عاقلانه در میان آرد و بر صدق گفتار من وقوف یابد ، و بداند که آن را باخداع و نفاق آسیبی صورت نبندد و از معرض مکر و زرق دور است ، و بطمع معونت مصالحت من بپذیرد ، و هردو را ببرکات راستی و یمن وفاق نجاتی حاصل آید.
پس نزدیک گربه رفت و پرسید که حال چیست ؟ گفت: مقرون بابواب بلا و مشقت
موش گفت: لو لم اترک الکذب تاثما لبترکته تکرما و تذمما. هرگز هیچ شنوده ای از من جز راست ؟ و من همیشه بغم تو شاد بودمی و ناکامی ترا عین شادکامی خود شمردی ، و نهمت برآنچه بمضرت تو پیوندد مقصور داشتمی ، لکن امروز شریک تؤم در بلا ، و خلاص خویش دران می پندارم که بر خلاص تو مشتمل است ، بدان سبب مهربان گشته ام.
و بر خرد و حصافت تو پوشیده نیست که من راست می گویم و درین خیانت و بدسگالی نمی دارم ، و نیز راسو را براثر من و بوم را بر بالای درخت می توان دید ، و هر دو قصد من دارند و دشمنان تؤند ، و هرگاه که بتو نزدیک شدم طمع ایشان از من منقطع گشت
لقای تو سبب راحت است در ارواح
بقای تو سبب صحت است در ابدان
اکنون مرا ایمن گردان و تاکیدی بجای آر تا بتو پیوندم، و غرض من بحصول رسد و بندهای تو همه ببرم و فرج یابی.
این سخن را یاد دار و بحسن سیرت و طهارت سیرت من واثق باش ، که هیچ کس از یافتن حسنات و ادراک سعادات از دو تن محروم تر نباشداول آنکه بر کسی اعتماد نکند و بگفتار خردمندان ثقت او مستحکم نشود ، دیگر آنکه دیگران از قبول روایت و تصدیق شهادت او امتناع نمایند و در آنچه گوید خردمندان را جواب نبود. و من در عهده وفای خود می آیم و می گویم : اگر یگانه شوی با تو دل یگانه کنم زعشق و مهر دگر دلبران کرانه کنم این ملاطفت بپذیر و در این کار تأخیر منمای ، که عاقل در مهمات توقف و در کارها تردد جایز نشمرد ، و دل ببقای من خوش کن که من بحیات تو شادم ، چه رستگاری هر یک از ما ببقای دیگری متعلق است ، چنان که کشتی بسعی کشتی بان بکرانه رسد و کشتی بان بدالت کشتی خلاص یابد.
و صدق من بآزمایش معلوم خواهد گشت و چون آفتاب روشن شد که قول من از عمل قاصر است و کردار من بر گفتار راجح.
چون گربه سخن موش بشنود و جمال راستی بر صفحات آن بدید شاد شد و گفت: سخن تو بحق می ماند ، و من این مصالحت می پذیرم ، که فرمان باری عز اسمه بر آن جملتست: «و ان جنحوا للسلم فاجنح لها».
و امید می دارم که هر دو جانب را بیمن آن خلاص پیدا آید و من مجازات آن بر خود واجب گردانم و همه عمر التزام شکر و منت نمایم.
موش گفت: من چون بتو پیوستم باید که ترحیبی تمام و اجلالی بسزا رود ، تا قاصدان من بمشاهده آن بر لطف حال مصافات و استحکام عقد موالات واقف شوند و خایب و خاسر بازگردند ، و من با فراغت و مسرت بندهای تو ببرم.
گفت: چنین کنم.
آنگه موش پیشتر آمد. گربه او را گرم بپرسید ، و راسو و بوم هر دو نومید برفتند ، و موش بآهستگی بندها بریدن گرفت.
گربه استبطائی کرد و گفت: زود ملول شدی ، و اعتقاد من در کرم عهد تو بخلاف این بود ، چون بر حاجت خویش پیروز آمدی مگر نیت بدل کردی و در انجاز وعد مدافعت می اندیشی ؟ بدان که قوت عزیمت و ثبات رای هرکس در هنگام نکبت توان آزمود ، زیرا که حوادث زمانه بوته وفا و محک مردان است
آتش کند هرآینه صافی عیار زر
این مماطلت بأخلاق کریمان لایق نیست و با عادات بزرگان مناسبتی ندارد ، و منافع مودت و فواید حریت من هرچه عاجل تر بیافتی و طمع دشمنان غالب از ذات تو منقطع گشت ، و حالی بمروت آن لایق تر که مکافات آن لازم شمری و زودتر بندهای من ببری و سوالف وحشت را فروگذاری ، که این موافقت که میان ما تازه گشت سوابق مناقشت را، بحمدالله و منه ، برداشت و فضیلت وفاداری و شرف حق گزاری بر خرد و رای تو پوشیده نماند
و وصمت غدر و منقصت مکر سمتی کریه است و خدشه ای زشت ، کریم جمال مناقب و آینه محاسن خویش بدان ناقص و معیوب نگرداند. و هر کرا بحریت میلی است ظاهر و باطن با دوستان پس از معاهدت برابر دارد. و نیز اگر خواهی که کعبتین کژ در میان آری هم بران اطلاع افتد و معایب آن بر هرکس مستور نماند
اتخفی مابودک من سقام
و هل یخفی السقام علی النطاسی
و هرکجا کرمی شامل و مروتی شایع است طبع از اهمال حقوق نفور باشد و همت برگزارد مواجب آن مقصور.
و مرد خوب سیرت نیکو سریرت بیک تودد قدم در میدان مخالصت نهد و بنای دوستی و مصادقت را باوج کیوان رساند ، و نهال مردمی و مروت را پیراسته و سیراب گرداند ، و اگر در ضمیر سابقه وحشتی و خشونتی بیند سبک محو کند و آن را غنیمت بزرگ و تجارتی مربح شمرد ، خاصه که وثیقتی در میان آمده باشد و بسوگندان مغلظه موکد گشته .
و بباید شناخت که عقوبت غادران زود نازل گردد ، و سوگند دروغ قواعد عمر و اساس زندگانی زود باخلل کند ، و زبان نبوت بدین دقیقه اشارت کند که: «الیمین الغموس تدع الدیار بلاقع.»
و آن کس که بتواضع و تضرع مقدمات آزار فرو نتواند گذاشت و در عفو و تجاوز پیش دستی و مبادرت نتواند نمود از پیرایه نیکونامی عاطل گردد و در پیش مردان سرافگنده ماند
یاری که ببندگیت اقرار دهد
با او تو چنین کنی ! دلت بار دهد؟
موش گفت: هرکس که در وفای تو سوگند بشکند پشت و دلش بزخم حوادث زمانه شکسته باد.
و بدان که دوستان دو نوع اند: اول آنکه بصدق رغبت و طوع دل بموالات گرایند؛ و دوم آنکه از روی اضطرار صحبتی نمایند. و هر دو جنس از التماس منافع و احتمال مضار غافل نتوانند بود ؛
اما آنکه بی مخافت بدواعی صفای عقیدت افتتاحی کند بر وی در همه احوال اعتماد باشد و بهمه وقت ازو ایمن توان زیست ، و هر انبساط که نموده آید از خرد دور نیفتد ، و آنکه بضرورت در پناه دوستی کسی درآید حالات میان ایشان متفاوت رود :
گاه آمیختگی و مباسطت ، و گاه دامن درچیدن و محانبت ، و همیشه زیرک بعضی از حاجات چنین کس را در صورت تعذر فرا می نماید، آنگاه آن را بآهستگی به تیسیر می رساند ، و در اثنای آن خویشتن نگاه می دارد ، که صیانت نفس در همه احوال فرض است ، تا هم بمنقبت مروت مذکور گردد و هم برتبت رای و رویت مشهور شود.
و کلی مواصلات عالمیان جز برای عاجل نفع ممکن نباشد. و من بدانچه قبول کرده ام قیام می نمایم و در صیانت ذات مبالغت جایز می شمرم، چه مخافت من از تو زیادت از آنست که از آن طایفه که باهتمام تو از قصد ایشان ایمن گشتم و قبول صلح تو برای رد حمله ایشان فرض گشت ، و مجاملتی که از جهت تو در میان آمد هم برای مصلحت وقت و دفع مضرت حالی بود ، که هرکاری را حیلتی است.
و هرکه صلاح آن ساعته را فروگذاشت چگونه توان گفت او را در عواقب کارها نظری است ؟ و من تمامی بندهای تو می برم و هنگام فرصت آن نگاه می دارم ، و یک عقده را برای گرو جان خود گوش می دارم تا بوقتی برم که ترا از قصد من فریضه تر کاری باشد و بدان نپردازی که بمن رنجی رسانی.
و هم بر این جمله که تحریر افتاد موش بندها ببرید و یکی که عمده بود بگذاشت ، و آن شب ببودند.
چندان که سیمرغ سحرگاه در افق مشرقی پروازی کرد و بال نورگستر خود را براطراف عالم پوشانید صیاد از دور پدید آمد.
موش گفت :وقت آنست که باقی ضمان خود بأدا رسانم ؛ و آن عقده ببرید. و گربه بهلاک چنان متیقن بود و بدگمانی و دهشت چنان مستولی بود که از موشش یاد نیامد ، پای کشان بر سر درخت رفت ، و موش در سوراخ خزید، و صیاد پای دام گسسته و نومید و خایب بازگشت .
دیگر روز موش از سوراخ بیرون آمد و گربه را از دور بدید ، کراهیت داشت که نزدیک او رود. گربه آواز داد که :تحرز چرا می نمایی؟ «قداستکرمت فارتبط » در این فرصت نفیس ذخیرتی بدست آوردی و برای فرزندان و اعقاب دوستی کار آمده الفغدی. پیشتر آی تا پاداش شفقت و مروت خویش هرچه بسزاتر مشاهده کنی.
موش احتراز می نمود گفت :
علام اذا جنحت الی انبساط
بدرت الی انقباض و احتراس
و تولع باطراحی و اجتنابی
و تزهد فی ارتباطی و احتباسی
دیدار از من دریغ مدار و دوستی و برادری ضایع مگردان. چه هرکه دوستی بجهد بسیار در دایره محبت کشد و بی موجبی بیرون گذارد از ثمرات موالات محروم ماند و دیگر دوستان از وی نومید شوند
بد کسی دان که دوست کم دارد
زو بتر چون گرفت بگذارد
گرچه صد بار باز کردت یار
سوی او بازگرد چون طومار
و ترا بر من نعمت جان و منت زندگانی است ، و چنانکه ترا در آن معنی توفیق مساعدت کرد هیچ کس را میسر نتواند بود
ورشت جناحی المقصوص حتی
غدا وحف القوادم و الشکیر
و مادام که عمر من باقی است حقوق ترا فراموش نکنم و از طلب فرصت مجازات و ترصد وقت مکافات فرو نه ایستم و هر چه در امکان آید مبذول دارم. سوگندان یاد کرد و بسیار کوشید تا حجاب مجانبت از میان بردارد و راه مواصلت گشاده گرداند ، البته مفید نبود.
موش جواب داد که: جایی که ظاهر حال مبنی بر عداوت دیده می شود چون بحکم مقدمات در باطن گمان مودت افتد اگر انبساطی رود و آمیختگی افتد از عیب منزه ماند و از ریب دور باشد
و باز جایی که در باطن شبهتی متصور گردد اگرچه ظاهر از کینه مبرا مشاهده کرده می آید بدان التفات نشاید نمود و از توفی و تصون هیچ باقی نباید گذاشت ، که مضرت آن بسیار است و عاقبت آن وخیم ، و راست آن را ماند که کسی بر دندان پیل نشیند وانگاه نشاط خواب و عزیمت استراحت کند، لاجرم سرنگون در زیر پای او غلطد و باندک حرکتی هلاک شود.
و میل جهانیان بدوستان برای منافع است ، و پرهیز از دشمنان برای مضار.اما عاقل اگر در رنجی افتد که در خلاص ازان باهتمام دشمن امید دارد و فرج از چنگال بلا بی عون او نتواند یافت گرد تودد برآید و در اظهار مودت کوشد
و باز اگر از دوستی خلاف بیند تجنب نماید و عداوت ظاهر گرداند ، و بچگان بهایم بر اثر مادران برای شیر دوند ، و چون ازان فارغ شدند بی سوابق وحشت و سوالف ریبت آشنایی هم فرو گذارند ، و هیچ خردمند آن را بر عداوت حمل نکند. اما چون فایده منقطع گشت ترک مواصلت بخرد نزدیک تر باشد.
و عاقل همچنین در کارها بر مزاج روزگار می رود و پوستین سوی باران می گرداند ، و هر حادثه را فراخور حال و موافق وقت تدبیری می اندیشد و با دشمنان و دوستان در انقباض و انبساط و رضا و سخط و تجلد و تواضع چنانکه ملایم مصلحت تواند بود زندگانی می کند، و در همه معانی جانب رفق و مدارا برعایت می رساند.
و بدان که اصل خلقت ما بر معادات بوده ست و از مرور روزگار مایه گرفته است و در طبعها تمکن یافته ، و بر دوستی که برای حاجت حادث گشته است چندان تکیه نتوان کرد و آن را عبره ای بیشتر نتوان نهاد ، که چون موجب از میان برخاست بقرار اصل باز رود، چنانکه آب مادام که آتش در زیر او می داری گرم می باشد ، چون آتش ازو بازگرفتی باصل سردی باز شود و هیچ دشمن موش را از گربه زیان کارتر نیست ، و هر دو را اضطرار حال و دواعی حاجت بران داشت که صلح پیوستیم. امروز که موجب زایل شد بی شبهت عداوت تازه گردد.
و هیچ خبر نیست خصم ذلیل را در مواصلت خصم عزیز ، و در مجاورت دشمن قوی خصم ضعیف را ، و ترا هیچ اشتیاقی نمی شناسم بخود جز آنکه بخون من ناهار بشکنی ، و بهیچ تاویل نشاید که بتو فریفته شوم.
و بدوستی تو ثقت موش را کی بوده است ؟ چه بسلامت آن نزدیک تر که بی توان از صحبت توانا احتراز نماید و عاجز از مقاومت قادر پرهیز واجب بیند ، که اگر بخلاف این اتفاق افتد غافل وار زخم گران پذیرد.
و هرکه بآسیب غرور و غفلت درگردد کمتر تواند خاست. و خردمند چون عنان اختیار بدست آورد و دواعی اضطرار زایل گردانید در مفارقت دشمن مسارعت فرض شناسد ، و مثلا لحظتی تاخیر و توقف و تانی و تردد جایز نشمرد ؛ هرچند از جانب خویش سراسر ثبات و وقار مشاهده کند از جانب خصم آن در وهم نیارد ، و هراینه از وی دوری گزیند .
و هیچیز بحزم و سلامت ازان لایق تر نیست که تو از صیاد پرهیز واجب بینی و من از تو برحذر باشم. و میان دوستان چون طریق مهادات و ملاطفت بسته ماند و دل جویی و شفقت در توقف افتاد صفای عقیدت معتبر دارند و بنای مخالصت بر قاعده مناجات ضمایر نهند. برین اختصار باید نمود که اجتماع ممکن نگردد و از خرد و رای راست دور باشد. گربه اضطرابی کرد و جزع و قلق ظاهر گردانید و گفت:
همی داد گویی دل من گوایی
که باشد مرا از تو روزی جدایی
چنین من گمان برده بودم ولیکن
نه چونانکه یکسو نهی آشنایی
بر این کلمه یک دیگر را وداع کردند و بپراگند.
اینست مثل خردمند روشن رای که فرصت مصالحت دشمن بوقت حاجت فائت نگرداند و پس از حصول غرض از مراعات جانب حزم و احتیاط غافل نباشد.
سبحان الله ! موشی با ضعف و عجز خویش چون آفات بدو محیط گشت و دشمنان غالب گرد او درآمدند دل از جای نبرد و بدقایق مخادعت یکی را از ایشان در دام موافقت کشید ، تا بدان وثیقت و وسیلت محنت از وی دور گشت ، و از عهده عهد دشمن بوقت بیرون آمد ، و پس از ادراک نهمت در تصون ذات ابواب تیقظ بجای آورد.
اگر اصحاب خرد و کیاست و ذکا و فطنت این تجارب را نمودار عزایم خویش گردانند و در تقدیم مهمات این اشارت را امام سازند فواتح و خواتم کارهای ایشان بمزید دوستکامی و غبطت مقرون باشد و سعادت عاجل و آجل بروزگار ایشان متصل گردد.
والله ولی التوفیق