رای گفت شنودم مثل آن کس که بی فکرت و رویت خود را در دریای حیرت و ندامت افگند و بسته دام غرامت و پشیمانی گردانید.
اکنون بازگوید داستان آنکه دشمنان انبوه از چپ و راست و پس و پیش او درآیند چنانکه در چنگال هلاک و قبضه تلف افتد ، پس مخرج خویش در ملاطفت و موالات ایشان بیند و جمال حال خود لطیف گرداند و بسلامت بجهد و عهد با دشمن بوفا رساند. و اگر این باب میسر نشود گرد ملاطفت چگونه درآید و صلح بچه طریق التماس نماید؟
برهمن جواب داد که: اغلب دوستی و دشمنایگی قایم و ثابت نباشد ، و هراینه بعضی بحوادث روزگار استحالت پذیرد. و مثال آن چون ابر بهاریست که گاه می بارد و گاه آفتاب می تابد و آن را دوامی و ثباتی بیشتر صورت نبندد
سحابة صیف لیس یرجی دوامها
و وفاق زنان و قربت سلطان و ملاطفت دیوانه و جمال امرد همین مزاج دارد و دل در بقای آن نتوان بست و بسیار دوستی است که بکمال لطف و یگانگی رسیده باشد و نما و طراوت آن بر امتداد روزگار باقی مانده ، ناگاه چشم زخمی افتد و بعداوت و استزادت کشد.
و باز عداوتهای قدیم و عصبیتهای موروث بیک محاملت ناچیز گردد و بنای مودت و اساس محبت مؤکد و مستحکم شود. و خردمند روشن رای در هر دو باب بر قضیت فرمان حضرت نبوت رود
قال النبی صلی الله علیه و علی آله «احبب حبیبک هوناما ، عسی ان یکون بغیضک یوما ما؛ و ابغض بغضیک هونا ما، عسی این یکون حبیبک یوما ما»
نه تألف دشمن فروگذارد و طمع از دوستی او منقطع گرداند و نه بر هر دوستی اعتماد کلی جایز شمرد و بوفای او ثقت افزاید واز مکر دهر و زهر چرخ در پریشان گردانیدن آن ایمن شود. و اما عاقبت اندیش التماس صلح و مقاربت و دشمن را غنیمت پندارد چون متضمن دفع مضرتی و جر منفعتی باشد برای این اغراض که تقریر افتاد.
و هرکه در این معانی وجه کار پیش چشم داشت و طریق مصلحت بوقت بدید بحصول غرض و نجح مراد نزدیک نشیند ، و بفتح باب دولت و طلوع صبح سعادت مخصوص گردد. و از قرائن واخوات آن ، حکایت گربه و موش است. رای پرسید که: چگونه است ؟
گفت: