کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    اگر خواهی که از عجایب خویش فراتر شوی در زمین نگاه کن که چگونه بساط تو ساخته است و جوانب وی فراخ گسترانیده که چندان که روی به کنار وی نرسی و کوهها را اوتاد وی ساخته تا آرام گیرد در زیر پای تو و نجنبد و از زیر سنگهای سخت آبهای لطیف روان کرده تا بر روی زمین می رود و به تدریج بیرون می آید که اگر به سنگ سخت آبها گرفته نبودی به یک راه آمدی تا جهان غرق کشتی یا پیش از آن که مزارع به تدریج به آبخوردی برسیدی.
    و در وقت بهار بنگر و تفکر کن که روی زمین همه خاک کثیف باشد. چون باران بر وی آید چگونه زنده شود و چون دیبای هفت رنگ گردد، بلکه هزار رنگ شود. تفکر کن در آن نباتها که پدید آید و در آن شکوفه ها و گلها هر یکی به رنگی دیگر، هر یکی از دیگری زیباتر. پس درختان و میوه های آن تفکر کن و جمال و صورت هر یکی و بوی و منفعت هر یکی بلکه آن گیاهها که تو آن را نام کمتر دانی عجایب منفعتها در وی تعبیه چون کرده اند. یکی تلخ و یکی شیرین و یکی ترش، یکی بیمار را تندرست کند و یکی بیمار کند، یکی زندگانی نگاه دارد و یکی ببرد، چون زهر. یکی صفرا را بجنباند و یکی صفرا را هزیمت کند. یکی سودا را از اقصای عروق بیرون آورد و یکی سودا انگیزد. یکی گرم و یکی سرد. یکی خشک و یکی نرم. یکی خواب آورد و یکی خواب ببرد. یکی شادی آورد و یکی اندوه آورد. یکی غذای تو و یکی غذای ستوران و یکی غذای مرغان تفکر کن تا این چند هزا ر است و در هر یکی از این چند هزار عجایب تا کمال قدرت بینی که عقلها باید که از وی مدهوش شود و این نیز بی نهایت است.
    آیت دیگر
    ودیعتهای عزیز و نفیس است که در زیر کوهها پنهان کرده است که آن را معادن گویند، آنچه از وی آرایش را شاید چون زر و سیم و لعل و پیروزه و بلخش و شبه ویشم و بلور و آنچه از وی اوانی را شاید چون آهن و مس و برنج و روی و آرزیز و آنچه از وی کارهای دیگر آید از معادن چون نمک و گوگرد و نفت و قیر و کمترین آن نمک است که طعام بدان گواریده شود و اگر در شهری نیابند همه طعامها تباه شود و همه لذتهای طعام بشود و همه بیمار گردند و بیم هلاک بود.
    پس در لطف و رحمت نگاه کن که طعام تو اگر چه غذا داد، لکن در خوشی وی چیزی در می بایست دریغ نداشت. این نمک از آب صافی باران بیافرید که بر زمین جمع شود و نمک می گردد و این نیز بی نهایت است.
    آیت دیگر
    جانورانند بر روی زمین که بعضی می روند و برخی می پرند و بعضی می خزند و بعضی به دو پا می شود و بعضی به چهارپای و بعضی به شکم و بعضی به پایهای بسیار. و نگاه کن مرغان هوا و حشرات زمین را هریکی بر شکلی دیگر و بر صورتی دیگر همه از یک دگر نیکوتر. هریکی را آنچه به کار باید داد و هریکی را بیاموخته که غذای خویش چون به دست آورد و بچه را چون نگاه دارد تا بزرگ شود و آشیان خویش چون کند. در مورچه نگاه کن که به وقت خویش غذا چون جمع کند، آنچه گندم بود بداند اگر درست بگذارد تباه شود، آن را به دو نیمه کند تا شیشه درنیفتد. و گشنیز که درست نباشد تباه شود، آن آن را درست بگذارد.
    و در عنکبوت نگاه کن که خانه خویش چگونه کند و هندسه در تناسب آن چون نگاه دارد که از لعاب خویش ریسمان سازد و دو گوشه دیوار طلب کند و از یک جانب بنیاد افکند و به دیگر برد تا تار تمام بنهد، آنگاه پود بر گردن گیرد و میان نخها راست دارد تا بعضی دورتر و بعضی نزدیکتر نبود تا نیکو و به اندام بود، آنگاه خویشتن سرنگون از یک گوشه درآویزد و منتظر آن که تا مگسی بپرد که غذای وی آن بود، پس خویشتن بر وی اندازد و وی را صید کند و آن رشته بر دست و پای وی پیچد تا از گریختن ایمن شود. پس بنهد و به طلب دیگری شود.
    و در زنبور نگاه که خانه خویش مسدس کند که اگر چهار سو کند گوشه های خانه خالی و ضایع ماند و اگر گرد کند چون مدورات به هم بازنهی بیرون فرجتها ضایع باشد و در همه اشکال هیچ شکلی نیست که به مدور نزدیک تر بود و هموارتر مگر مسدس. و این به برهان هندسی معلوم کرده اند. و خداوند عالم به لطف و رحمت خویش چندان عنایت دارد بدین حیوان مختصر که وی را الهام دهد.
    و پشه را الهام دهد تا بداند که غذای وی خون و پوست توست. وی را خرطومی نیز و باریک و مجوّف بیافرید که تا به پوست تو فرو برد و آن خود می کشد، و وی را نیز حسی بداد تا چون دست بجنبانی که وی را بگیری بداند و بگریزد و وی را دو پر لطیف بیافرید تا بتواند پریدن و زود بتواند گریختن و زود باز تواند آمدن اگر وی را عقل و زبانستی چندان از فضل و عنایت آفریدگار شکرکندی که همه آدمیان عجب مانندی، لکن پیوسته به زبان حال شکر می گوید و تسبیح می کند، «ولکن لا تفقهون تسبیحهم».
    و این جنس عجایب نیز نهایت ندارد. که را زهره آن بود که طمع آن کند که از صدهزار یکی بشناسد و بگوید؟ چه گویی این حیوانات با شکلهای غریب و صورتهای عجیب و لونهای مختلف و اندامهای راست، خود آفریدند خویشتن را یا تو آفریدی ایشان را؟ سبحان آن خدایی را که با این روشنی چشمها را کور تواند کرد تا نبینند و دلها را غافل تواند داشت تا نیندیشند، به چشم سر می بینند و به چشم دل عبرت نگیرند، سمع ایشان معزول است از آنچه باید شنید تا هم چون بهایم جز آواز نشنوند و در زبان مرغان که در وی صورت حروف نبود راه نبرند، و چشم ایشان معزول از دیدن آنچه باید دید تا هر خط که آن حروف و رقوم و سیاهی و سپیدی نبود نبینند، و این خطهای الهی که نه حرف است و نه رقم، بر ظاهر و باطن همه درهای عالم نبشته است، راه بدان نبرند.
    در آن خایه مورچه که چند ذره ای بیش نیست نگاه کن و گوش دار تا چه می گوید. که به زبان فصیح فریاد همی کند که، ای سلیم دل! اگر کسی صورتی بر دیواری کند، از استادی و نقاشی وی به تعجب فرو مانی. بیا و دل نگر تا نقاشی بینی و صورتگری بینی که من خود یک ذره بیش نیستم که نقاش در ابتدای آفرینش که از من مورچه ای خواهد ساخت، بنگر که اجزای من چون قسمت کند تا مرا سر و دست و پای و اندامهای صورت کند، و در سر و دماغ من چندین غرفه و گنجینه بنا کند که در یکی قوت ذوق بنهد و در یکی قوت شم بنهد و در یکی قوت سمع بنهد و از بیرون سر من منظری فرو نهد و بر وی نگینه ای صورت کند، و سوراخ چشم و دهان که منفذ طعام است صورت کند و دست و پای از من بیرون آورد.
    و در باطن جایی که غذا به وی رسد هضم افتد و جایی که ثقل از وی بیرون آید و جمله آلات آن بیافریند و آنگاه شکل مرا چابک و به اندام بر سه طبقه بنا کند و در یکدیگر پیوندد و مرا حاجتمندوار کمر خدمت بر میان بندد و قبای سیاه پوشد و بدین عالم که تو می پنداری که برای تو آفریده است بیرون آرد تا در نعمت وی چون تو بگردم، بلکه تورا مسخر من کند تا شب و روز کشت کنی و تخم پاشی و زمین راست کنی تا جو و گندم و چوب و دانه ها و مغزها به دست آوری و هرکجا که پنهان کنی مرا راه آن بیاموزد تا از درون خانه خویش در زیر زمین بوی آن بشنوم، با سر آن شوم و تو خود با همه رنج که طعام یک ساله نداری، من یک طعام یک ساله برگیرم و بیشتر و محکم بنهیم، آنگاه برای خویش به صحرا آورم تا چون نمی رسیده باشد خشک کنم پیش از آن که باران آید.
    آفریدگار من مرا الهام دهد تا دانه برگیرم و با جای برم و اگر تو را خرمنی به صحرا نهاده باشد و سیل را آنجا راه باشد تو را از آن هیچ خبر نبود تا همه ضایع شود. پس چگونه شکر کنم خداوندی را که مرا از ذره ای بدین چابکی و زیبائی بیافرید و چون تویی را به برزگری من بر پای کرد تا طعام من می کاری و می دروی و رنج می کشی و من بر می خورم.
    هیچ حیوان از حیوانات خرد و بزرگ نیست که نه به زبان حال بر جلال آفریدگار خویش این ثنا نمی کند، بلکه هیچ نبات نیست که نه این منادی نمی کند، بلکه هیچ ذره ای از ذره های عالم اگرچه جماد است نیست که این منادی نمی کند، و آدمیان از سماع این منادی غافل «فانهم عن السمع لمغزولون و ان من شییء الا یسبح بحمده ولکن لا تفقهون تسبیحهم»: و این نیز عالمی است از عجایب بی نهایت و شرح این خود ممکن نشود.
    آیت دیگر (دریاهاست که بر روی زمین است)
    و هر یکی جزوی است از دریای محیط که گرد زمین درآمده است و همه زمین در میان دریا چند گویی بیش نیست و در خبر است که زمین در دریا چند اصطبلی است در زمین، پس چون از نظاره عجایب برّ فارغ شدی به عجایب بحر نگر که چندان که دریا از زمین مهتر عجایب وی بیشتر، چه هر حیوان که بر روی زمین است همه را در آب نظیر است و بسیاری حیوانات دیگر که خود بر روی زمین نباشد، هر یکی از ایشان بر شکلی و بر طبعی دیگر، یکی به خردی چنان که چشم وی را درنیابد و یکی به بزرگی چنان که کشتی بر پشت وی فرود آید که پندارد زمین است. چون آتش کنند بر پشت وی آگاهی یابد و بجنبد بدانند که حیوان است. و در عجایب بحر کتابها کرده اند شرح آن چون توان گفت.
    و بیرون حیوان نگاه کن که در قعر دریا حیوانی بیافرید که صدف پوست وی است و وی را الهام داد تا به وقت باران به کنار دریا آید و پوست از هم بازکند تا قطره های باران که خوش بود و چون آب دریا شور نبود در درون وی شود. پس پوست فراهم کشد و با دریا رود آن قطره ها را در درون خویش می دارد چنان که نطفه در رحم و آن را می پرورد. و آن جوهر صدف بر صفت مروارید آفریده است. آن قوت به وی سرایت می کند به مدتی دراز تا هر قطره ای مروارید شود، بعضی خرد و بعضی بزرگ و تو از آن پیرایه و آرایش سازی.
    و در درون دریا از سنگ نباتی برویاند سرخ که صورت نبات دارد و جوهر سنگ که آن را مرجان گویند و از کف دریا جوهری با ساحل افتد که آن را عنبر گویند. و عجایب این جواهر بیرون حیوان نیز بسیار است.
    و راندن کشتی بر روی دریا و ساختن و شکل آن چنان که فرو نشود و هدایت کشتی به آن تا باد کژ و راست بشناسد و آفریدن ستاره تا دلیل وی بود آنجا که همه عالم آب بود و هیچ نشان نبود از همه عجیب تر، بلکه آفرینش صورت آب در لطیفی و روشنی و پیوستگی اجزای وی به یکدیگر. و در بستن حیات همه خلق از حیوان و نبات در وی از همه عجیب تر که اگر به یک شربت محتاج شوی و نیابی همه مالهای روی زمین بدهی و اگر آن شربت را که در باطن توست راه بسته شود که بیرون نتواند آمد، هرچه داری بذل کنی تا از آن خلاص یابی. و در جمله عجایب آب و دریاها هم بی نهایت است.
    آیت دیگر (هوا و آنچه در وی است)
    و هوا نیز دریایی است که موج می زند. و باد موج زدن وی است. جسمی بدین لطیفی که چشم وی را درنیابد و دیدار چشم را حجاب نکند و غذای جان بر تو دوام که به طعام و شراب در روزی یک بار حاجت افتد و اگر یک ساعت نفس نزنی و غذای هوا به باطن نرسد هلاک شوی و تو از وی غافل.
    و یکی از خاصیت هوا آن است که کشتیها از وی آویخته است که نگذارد که به آب فرو شود و شرح چگونگی این دراز است. و نگاه کند در این هوا پیش از آن که به آسمان رسی چه آفریده است از میغ و باران و برف و برق رعد. و نگاه کن در آن میغ کثیف که ناگاه از میان هوای لطیف پدید آید و باشد که از زمین برخیزد و آب برگیرد و باشد که بر سبیل بخار از کوهها پدید آید و باشد که از نفس هوا پدید آید و جایها که از کوه و دریا و چشمه ها دور است بر آنجا ریزد قطره قطره و به تدریج.
    هر قطره ای که می آید خطی مستقیم که در تقدیر وی را جایی معلوم فرموده اند که آنجا فرود آید تا فلان کرم تشنه است سیر شود و فلان تخم را آب حاجت است آب دهد و فلان نبات خشک خواهد شد تر شود و فلان میوه بر سر درخت خشک می شود باید که به بیخ درخت شود و به باطن وی درشود و از راه عروق وی که هریکی چون مویی باشد به باریکی می شود تا بدان میوه رسد و آن را تر و تازه دارد که تو بخوری به غفلت و بی خبر از لطف و زحمت.
    و بر هر یکی نبشته که کجا فرود آید و روزی کیست. اگر همه عالم خواهند تا عدد آن بشناسند نتوانند. و آنگاه اگر این باران به یک راه بیاید و بگذرد نباتها را به تدریج آب نرسد، پس به وقت سرما این باران بیاید و سرما را بر وی مسلط کند تا در راه آن را برف گرداند، هم چون پنبه ذره ذره می آید و از کوهها انبار خانه وی ساخته تا آنجا جمع شود و سردتر بود تا زودتر نگذارد. آنگاه چون حرارت پدید آید به تدریج می گدازد و جویها روان همی شود بر مقدار حاجت تا همه تابستان از آن آب به تدریج بر مزارع نفقه می کند که اگر نه چنین بودی، بر دوام باران بایستی که می آمدی و رنج به سبب آن بسیار بودی. اگر به یک دفعه بیامدی همه سال نبات تشنه بماندی. در برف چندین لطف و رحمت است و در هر چیزی هم چنین، بلکه همه اجزای زمین و آسمان همه به حق و حکمت و عدل آفریده است. و برای این گفت، «و ما خلقنا السموات والارض و ما بینهما لا عبین ما خلقنا هما الا بالحق به بازی نیافریده ایم، به حق آفریده ایم»، یعنی چنان آفریدیم که می بایست.
    آیت دیگر
    ملکوت و آسمان و ستارگان و عجایب است و عجایب است که زمین و آنچه اندر زمین است در آن مختصر است و همه قرآن تنبیه است بر تفکر در عجایب آسمان و نجوم، چنان که گفت، «وجعلنا السماء سقفا محفوظا و هم عن آیاتها معرضون». و گفت، «لخلق السموات و الارض اکبر من خلق الناس» تو را فرموده اند تا در عجایب آسمان تفکر کنی نه از بهر آن که تا کبودی آسمان و سپیدی ستاره ها بینی و چشم فراز کنی که خود بهایم این نیز بینند، ولکن چون تو خود را و عجایب خود را که به تو نزدیک تر است و از جمله عجایب آسمان و زمین یک ذره نباشد نشناسی، عجایب ملکوت آسمان را چون شناسی؟ بلکه باید که به تدریج ترقی کنی، پیشتر خویشتن را شناسی، پس زمین و حیوان و نبات و معادن، پس هوا و میغ و عجایب آن، پس آسمانها و کواکب، پس کرسی و عرش. پس از عالم اجسام بیرون شوی و در عالم ارواح شوی، آنگاه ملایکه را بشناسی و ستارگان و شیاطین را و جن را و درجات فریشتگان و مقامات مختلف ایشان، پس باید که در آسمان و ستارگان و حرکت و گردش ایشان و مشارق و مغارب ایشان تفکر کنی و بنگری تا آن خود چیست و برای چیست.
    و نگاه کنی در بسیاری کواکب که کس عدد آن نشناسد و هریکی را رنگی دیگر. بعضی سرخ و بعضی سپید و بعضی خرد و بعضی بزرگ و آنگاه برایشان صورت هر یکی بر شکلی دیگر کرده، بعضی بر صورت حمل و بعضی بر صورت ثور و بعضی بر صورت عقرب و همچنین، بل هر صورتی که بر زمین است از اشکال آن را آنجا مثالی هست، آنگاه سیر و روش ایشان مختلف، بعضی به یک ماه فلک ببرد و بعضی سالی به دوازده سال و بعضی به سی سال و بیشتر تا آن که به سی هزار سال فلک بگذارد، و عجایب علوم آن را نهایت نیست.
    و چون عجایب زمین بدانستی بدان که تفاوت درخور تفاوت شکل ایشان است که زمین بدان فراخی است که هیچ کس به تمامی وی نرسد و آفتاب صد و شصت و اند بار چند زمین است و بدین بدانی که مسافت چگونه دور است که چنین خرد می نماید؟ و بدین بدانی که چگونه زود حرکت می کند که در مقدار نیم ساعت که قرص آفتاب جمله از زمین برآید مسافت صد و شصت و اند بار چند زمین است که ببریده باشد. و از این بود که رسول (ص) یک روز از جبرئیل (ع) بپرسید از زوال. گفت، «لا نعم. گفت، «این چگونه بود؟» گفت، «از آن وقت که گفتم لا تا اکنون که گفتم نعم پانصد سال رفته بود».
    و ستاره هست بر آسمان که صد بار چند زمین است و از بلندی چنان خرد نماید. چون ستاره چنین بود فلک قیاس کن که چند بود. این با این همه بزرگی در چشم تو بدن خردی صورت کرده اند تا بدین عظمت و پادشاهی آفریدگار بشناسی، پس در ستاره حکمتی است و در رنگ وی و در رفتن وی و رجوع و استقامت وی و طلوع و غروب وی حکمتی است و آنچه روشن تر است حکمت آفتاب است که فکل وی را میلی داده اند از فلک مهین تا در بعضی از سال به میان سر نزدیک بود و در بعضی دور بود تا از وی هوا مختلف شود، گاه سرد بود و گاه گرم و گاه معتدل.
    و سبب این است که شب و روز مختلف بود، گاه درازتر و گاه کوتاه تر و کیفیت آن اگر شرح کنیم دراز شود. و آنچه ایزد تعالی ما را از این علمها روزی کرده است در این عمر مختصر اگر شرح دهیم روزهای دراز درخواهد و هرچه ما دانیم حقیر و مختصر است در جنب آن که جمله علما و اولیا را معلوم بوده است و علم همه علما و اولیا مختصر بود در جنب علم انبیا به تفصیل آفرینش علم انبیا مختصر بود در جنب علم فرشتگان مقرب و علم این همه اگر اضافت کنند با علم حق تعالی خود آن نیرزد که آن را علم گویی! سبحان آن خدایی که خلق را چندین علم بداد و آنگاه همه را داغ نادانی برنهاد و گفت، «وما اوتیتم من العلم الا قلیلا».
    این قدرت نمودگاری از مجاری فکرت گفته آمد تا غفلت خویش بشناسی که اگر در خانه امیری شوی که به نقش و گچ کنده کرده باشند، روزگاری دراز صفت آن گویی و تعجب کنی و همیشه در خانه خدایی و هیچ تعجب نکنی. و این عالم اجسام خانه خدای است و فرش وی زمین است، ولکن سقفی بیستون و این عجب تراست و خزانه وی کوههاست و گنجینه وی دریاها و خنور واوانی این خانه حیوانات و نباتهاست، و چراغ وی ماه است و شعله وی آفتاب و قندیل های وی ستارگان و مشعله داران وی فریشتگان، و تو از عجایب این غافل، که خانه بس بزرگ است و چشم تو بس مختصر و در وی نمی گنجد.
    و مثل تو چون مورچه ای است که در قصر ملکی سوراخی دارد. جز از سوراخ خویش و غذای خویش و یاران خویش هیچ خبر ندارد، اما از جمال صورت قصر و بسیاری غلامان و سریر ملک و پادشاهی وی هیچ خبر ندارد. اگر خواهی که به درجه مورچه قناعت کنی می باش، و اگر نه راهت داده اند تا در بستان معرفت حق تعالی تماشا کنی و بیرون آیی. چشم باز کن تا عجایب بینی که مدهوش و متحیر شوی، والسّلام.

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha