ای مطلع خوبی رخ چون ماه تمامت
برخاسته غوغای قیامت ز قیامت
در دور رخت تا نبود هیچ ندامت
ماییم و غم عشق و سر کوی ملامت
*****
گم کرده ز بی خویشتنی راه سلامت
*****
یا روی تو چه گویم که چه ماهی است پرآشوب
یا هندوی زلفت چه سیاهی است پرآشوب
از مردم چشمت که سپاهی است پرآشوب
شهری است پر از فتنه و راهی است پرآشوب
*****
نه جای سفرکردن و نه روی اقامت
*****
حاصل ز دو عالم چو غم عشق تو دارم
جز تخم غم عشق تو در سینه چه کارم
ای سرو گل اندام سمنبر! ز کنارم
رفتی و مپندار که دست از تو بدارم
*****
دست من و دامان تو تا روز قیامت
*****
من چون به در کعبه مقصود رسیدم
از قافله وارستم و از راه رهیدم
با ید قلم نسخ بر آن بیت کشیدم
من پند رفیقان موافق نشنیدم
*****
زانرو شدم آماجگه تیر ملامت
*****
ای صوفی پشمینه! لباس عسلی پوش
زان خم که خرد می زند از شوق میش جوش
بگذر تو از این خرقه و سجاده و می نوش
کانکس که نصیحت ز بزرگان نکند گوش
*****
بسیار بخاید سر انگشت ندامت
*****
گر طالب آنی که بماند ز تو نامی
از خانه ناموس برون نه دو سه گامی
قربان شو و بشنو ز لب یار پیامی:
عیار چو منصور شود بر همه کامی
*****
آن است که بر دار کشندش به علامت
*****
گر در چمن آن سرو سهی راه برآرد
هیهات که قد سرو به دلخواه برآرد
چون آه نسیمی به سحرگاه برآرد
هرگه که جلال از غم دل آه برآرد
*****
سکان سماوات بنالند تمامت