کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    ای آفتاب ملک، رهی خفته بود دوش
    غایب شده ز عقل و جدا مانده ای ز هوش
    وقت سحر، که چشم شود باز از قضا
    دیدم بکوی خلقی ماننده سروش
    گفتند بنده را که: اغل را شه جهان
    از بندگان بنده زنی هدیه داد دوش
    حکم خدای و حکم خداوند نافذست
    من بنده مطیعم و فرمان بر خموش
    لیکن ستم بود بکنار چنان سگی
    سرو ستاره عارض و خورشید لاله پوش
    او زن بمزد باشد و این عورتان ما
    هنجار زن بمزدند ایدون و زن فروش
    داماد او چگونه بود آنکه مرو را
    صد غرچه بیش گاده بود بر ره غموش؟
    از گوش تابگوش دهانی نهاده باز
    چون ماهیان کر بمیان پار گین زوش
    رویی چو روی دیو و دهانی چو کون مغ
    گوشی چو باد بیزن و کونی چو گاو دوش
    ای کون تو دریده تر از چارغ بلیس
    جز ما نیافتی بهمه شهر دست خوش؟
    تا هیچ زن نیابی آن کن که مر تراست
    از فرق تابساق وز پایشنه تا بگوش
    تا ریش تو سپید نشد شوی داشتی
    اکنون ز بی زنیت چرا باید این خروش؟
    تا کون تو بستن فرسود و ریش گشت
    خواهی کسی که داری در پیش، کن تو توش
    اندر جهان ز جانوران هیچ کس نماند
    کز . . . او نیامد در کون تو دروش
    اندر ستور گاه و کیلی ازان من
    صد سگ تو و به از تو سگ روسبی فروش
    ای مادر و تبار و کسکهات روسبی
    این یک حدیث بشنو و چون سگ تو دار هوش
    آغوش زنت هرگز بی پور من مباد
    تا بشکفد بنفشه و شب بوی و پیلگوش

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha