چنین بود یک هفته پیوسته جنگ
جهان گشت بر چینیان تار و تنگ
بد از خیلشان جاودان بی شمار
گرفته بی اندازه پرّنده مار
به افسونگری بر سر تیغ کوه
شدند از پس پشت ایران گروه
نمودند ار ابر اندرون اژدها
پس از باد سرما که درّد درخت
بد از سوی توران زمین افتاب
وز این سو ز سرما همی یخ شد آب
همه دشت و کُه برف گسترد یخ
سیاه ابر با چرخ دامن بدوخت
بر ایرانیان خواست آمد شکست
که بیکار شدشان ز پیکار دست
خبر یافت از جاودان پهلوان
برایشان ز ناگه کمین ساختند
سرانشان به خنجر بینداختند
همان گه ز سرما جهان پاک شد
چه دارد بها کار جادو و دیو
چو ایزد نگهدار باشد چه باک
که گرتان دلیریست جنگ آورید
نه در جنگ نیرنگ و رنگ آورید
همی اژدها ز ابر سازید و سنگ
چنان کودکان را نمایید رنگ
کمند یلان است در تیره گرد
دم بد دلان زان شده ز مهریر
به شهریور و مهر و اردیبهشت
به فرّ فریدون و ارجش به هم
به گاه و گه شاه هوشنگ و جم
که از من رهایی در ین کار زار
بزد خشت سالارشان را ز زین
فکند و ، به ایرانیان گفت هین
به ایران نخواهید بردن گریز
سر از کین ابر کوهه زین نهید
به تیغ و به گرز و و تبرزین دهید
مرا گونه پیری ببستی به جای
به تنهایی آوردمیشان ز پای
دو لشکر نهادند دل ها به مرگ
بیارید تیر از دو سو چون تگرگ
چو بُد جنگ چندی به تیر خدنگ
پس از تیر با نیزه کردند جنگ
پس از نیزه زی تیغ کین آختند
پس از تیغ کشتی فرو ساختند
به دشنه یکی گشته سینه شکاف
به خشت آن دگر باز درّیده ناف
سرانجام شد روز ترکان درشت
یکی ترکش انداخت دیگر کلاه
گریزان برفتند بی راه و راه
گشاده به کین دست و بسته میان
همه ره بد افکنده پنجاه میل
ز خرگاه و از خیمه رنگ رنگ
ز شمشیر و از ترکش پُر خدنگ
چنان توده ای گشت بر چرخ و ماه
که دیدی ازو دیده یکماهه راه
ز پیرامنش زرد و سرخ و بنفش
زده گونه گون پرنیانی درفش
تو گفتی که کوهیست پُر لاله زار
سپهدار از او بهر شه برگزید
دگر بر گرفت آنچه او را سزید