کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    چو گفت این، بگفتش که ای رادمرد
    نگر تا توانی مرا چاره کرد؟
    چنین داد داننده وی را جواب
    که ای برده عشق از رخت رنگ و آب
    گر از درد خواهی روان رسته کرد
    به نزدیک آن شوکت او بسته کرد
    ز گفتار او ورقه ازدیده خون
    ببارید و بر خاک شد سرنگون
    چو با هش بیامد از آن جایگاه
    براند و سبک روی دادش براه
    به روزی چنان بیست ره بیش و کم
    گسستیش هوش و بریدیش دم
    چو از روی گلشاه حورا مثال
    ز پیش دلش صف کشیدی خیال
    شدی لرز لرزان دل اندر برش
    ز بالا به خاک آمدی پیکرش
    بدین حال رفتی دو منزل زمین
    دل اندر کف عشق آن حور عین
    هوا زی ز گلشهٔکی یاد کرد
    رخش گشت زرد و دمش گشت سرد
    ز مرکب فروگشت، آمد بزیر
    بگفتا: به غم در بماندیم دیر!
    همی گشت بر خاک برسان مست
    گرفته دل خویشتن را به دست
    گه آمد به هوش و گهی شد ز هوش
    گهی پرخروش و گهی باخروش
    سوی آن ره آمد ز بیجای اوی
    که بد معدن آن بت مهرجوی
    بنالید و گفت ای دلارام من
    ز مهرت سیه گشت ایام من
    دل خسته را ای گرانمایه ول
    سوی خاک بردم ز مهر تو دل
    به پایان شد این درد و پالود رنج
    پس پشت کردم سرای سپنج
    روانی که در محنت افتاده بود
    بدان باز دادم که او داده بود
    مرا برد زین گیتی ای دوست مهر
    ز تو دور بادا بلای سپهر
    کنون کز تو گم گشت نام رهی
    بزی شادمان ای چو سروسهی
    مبادا کس ای لعبت دلفروز
    چو من گم شده بخت و برگشته روز
    بگفت این و کردش یکی شعر یاد
    حدیث جهان، گفت، بادست باد!

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha