و سلطان فرمود تا نامهها نبشتند به هرات و پوشنک و طوس و سرخس و نسا و باورد و بادغیس و گنج روستا به بشارت این حال که اورا تازه گشت از مجلس خلافت. و نسختها برداشتند از منشور و نامه، و القاب پیدا کردند تا این سلطان بزرگ را بدان خوانند و خطبه کنند. و نعوت سلطانی این بود که نبشتم: ناصر دین الله، حافظ عباد الله، المنتقم من اعداء الله، ظهیر خلیفه الله امیرالمؤمنین. و منشور ناطق بود بدین که «امیرالمؤمنین ممالکی که پدرت داشت یمین الدوله و امین المله و نظام الدین و کهف الإسلام و المسلمین ولی امیرالمؤمنین بتو مفوض کرد. و {ص۶۹} آنچه تو گرفتهای: ری و جبال و سپاهان و طارم و دیگر نواحی، و آنچه پس ازین گیری از ممالک مشرق و مغرب، ترا باشد و بر تو بدارد». مبشران این نامهها ببردند و درین شهرها که نام بردم بنام سلطان مسعود خطبه کردند و حشمت او در خراسان گسترده شد. و چون این رسول بازگشت سلطان مسعود قویدل شد کارها از لونی دیگر پیش گرفت.
و ماه روزه در آمد و روزه بگرفتند، و سلطان مسعود حرکت کرد از نشابور در نیمه ماه رمضان این سال. و هم این روز فرمود تا قاضی صاعد را و پسرانش را و سید بومحمد علوی را و بوبکر محمشاد را و قاضی شهر و خطیب را خلعتها دادند. و امیر بهرات آمد دو روز مانده ازین ماه، و در کوشک مبارک فرود آمد و آنجا عیدی کرد که اقرار دادند که چنان عید هیچ ملک نکرده است. خوانی نهاده بودند سلطان را در آن بنای نو که در باغِ عدنانی ساخته بودند، و خوانهای دیگر نهاده بودند در باغ عدنانی سرهنگان تفاریق و خیلتاشان را بر آن خوان[ها] بنشاندند. و شعرا شعر میخواندند، و در میان نان خوردن بزرگان درگاه که بر خوان سلطان بودند برپای خاستند و زمین بوسه دادند و گفتند: پنج و شش ماه گذشت تا خداوند نشاط شراب نکرده است، و اگر عذری بود گذشت و کارها بر مراد است، اگر رای بزرگ خداوند بیند نشاط فرماید. سلطان اجابت کرد و شراب خواست و بیاوردند و مطربان زخمه گرفتند و نشاط بالا گرفت و شراب دادن گرفتند چنانکه همگان خرم بازگشتند مگر سپاہسالار که هرگز شراب نخورده بود.
و هرروز پیوسته ملطّفه میرسید از جانب لشکر غزنین که چه {ص۷۰}میکنند و چه میسازند، و بر موجب آنچه خداوند فرمودی کار میساختند. چاشتگاه روز دوشنبه دهم شوال ناگاه منگیتراک برادر حاجب بزرگ على قریب با دانشمند حصیری ندیم بدرگاه سلطان مسعود رسیدند. در وقت سلطان را آگاه کردند فرمود که بار دهید. در آمدند و زمین بوسه دادند و گفتند «مبارک باد بر خداوند پادشاهی که یکرویه شد، برادر را موقوف کردند.»، سلطان ایشان را بنشاند و بسیار بنواخت، و نامه حشم تگیناباد پیش آوردند، سلطان فرمود تا بستدند و بخواندند. پس گفت «حاجب آن کرد که از خرد و دوستداری وی چشم داشتیم. و دیگران که او را متابعت کردند حق ما را بشناختند. و حق خدمتکاران رعایت کردهاید. شما سخت بتعجیل آمدهاید، باز گردید و زمانی بیاسایید و نماز دیگر را بازآیید تا پیغامها بگزارید و حالها باز نمایید.» و هردو بازگشتند و بیک موضع در سرایی گرانمایه فرود آوردند و بسیار خوردنی و نزل فرستادند و چیزی بخوردند و بگرمابه رفتند.
و سلطان چون ایشان را باز گردانید، بوسهل و طاهر دبیر را و اعیان دیگر را بخواند و خالی کرد و از هر گونه بسیار سخن رفت تا قرار گرفت بر آنکه نماز دیگر منگیتراک را حاجبی داده آید و سیاه در پوشانند و خلعتی بسزا دهند، و همچنان حصیری را. نماز دیگر دو جُنِیبَت ببردند و منگیتراک و حصیری را بیاوردند و پیش آمدند و بنشستند خالی چنانکه پیش سلطان طاهر دبیر و بوسهل زوزنی بودند، و پیغامها بدادند و حال بشرح باز نمودند. چون بازگشتند سلطان فرمود تا منگیتراک را {ص۷۱} بجامه خانه بردند و خلعت حاجبی پوشانیدند: قبای سیاه و کلاه دوشاخ، و پیش سلطان آمد، سلطان گفت مبارک باد، و منزلت تو در حاجبی آن است که زیر دست برادر، حاجب بزرگ علی، ایستی. وی زمین بوسه داد و بازگشت. و فقیه بوبکر حصیری را خلعتی پوشانیدند سخت گرانمایه چنانکه ندیمان را دهند. وی را نیز پیش آوردند و سلطان او را نیز بنواخت و گفت در روزگار پدرم رنجها بسیار کشیدی در هوی و دوستداری ما و ما را چنین خدمتی کردی و حق تو واجبتر گشت، این اِعداد است و رسمی، بر اثر نیکوییها بینی. او دعا کرد و بازگشت. و امیر همه اعیان و خدمتکاران را فرمود تا بخانه آن دوتن رفتند به تهنیت وسخت نیکو حقشان گزاردند. و نماز شام فرمود سلطان تا جواب نامه حشم تکیناباد را باز نبشتند با نواخت، و بحاجب بزرگ على نامه نبشتند با نواخت بسیار، و سلطان توقیع کرد و بخط خویش فصلی نبشت. و مثال و نامهها نبشتند و بفرستادند و خیلتاشی و مردی از عرب از تازندگان دیوسواران نامزد شدند و نماز خفتن را سوی تکیناباد رفتند. والله اعلم بالصواب.