بود در شهر شام از حسین دختری
عفت کردگار عصمت اکبری
*****
لب چو لعل بدخش رخ عقیق یمن
*****
او سه ساله بدو عقل چهل ساله داشت
با چهل ساله عقل روی چون لاله داشت
لاله روی او همچو مه هاله داشت
هاله پرده ز رخ چو گل ژاله داشت
*****
ژاله آری نکوست بر گل و نسترن
*****
شد رقیه ز باب نام دلجوی او
همچو خیرالنسا خصلت و خوی او
کس ندیده است چون چشم جاودی او
*****
نرگسی درخطا آهویی در ختن
*****
گرچه اندر نظر طفل بود و صغیر
گرچه میآمدی از لبش بوی شیر
لیک چون وی ندید چشم گردون پیر
دختری با کمال اختری بینظیر
*****
شوخ و شیرین کلام خوب و نیکو سخن
*****
دیده در حجر او تربیت ماسوا
قره العین شاه نور چشم هدا
هم ز امرش روان هم به حکمش بپا
*****
عزم گردون پیر نظم دیر کهن
*****
برعموها مدام زینت دوش بود
عمهها را تمام زیب آغوش بود
خواهران را لبش چشمه نوش بود
خردیش را خرد حلقه در گوش بود
*****
از ظهور ذکاء از وفور فطن
*****
بس که نشو و نما با پدر کرده ود
روی دامان او نازپرورده بود
بابش اندر سفر همره آورده بود
پیش گفتار وی بنده پرورده بود
*****
از ازل شیخ و شاب تا ابد مرد و زن
*****
خندهاش دلربا گریهاش جانگداز
شاه اقلیم قرب ماه برج حجاز
چون برادر بزرگ چون پدر سرفراز
نزد باب عزیز آن مه دلنواز
*****
هم جلیس سفر هم انیس وطن
*****
دیده در کودکی گرم و سرد جهان
خورده بر ماه رخ سیلی ناکسان
کشف کرده سنان بر سنان بر سنان
رنگ رخسار را از عطش باختان
*****
یا چه یعقوب در کنج بیتالحزن
*****
از یتیمی فلک کار او ساخته
رنگ رخسار را از عطش باخته
از فراق پدرگشته چون فاخته
بانک کو کوی او شورش انداخته
*****
در زمین و زمان از بلا و محن
*****
داغ تبخاله را پای وی پایدار
طوق در گردنش از رسن استوار
وز طپانچه بدش ارغوانی عذار
گریه طوفان نوح ناله صوت هزار
*****
اشک وی جان خراش آه وی دلشکن
*****
در صغیری اسیر شد چه بعد از پدر
برد با درد و داغ روز و شب را بسر
گاه بودی خموش گه شدی نوحهگر
میشدی گه به پا میزدی گه بسر
*****
نه قرارش به جان نی توانش بَتن
*****
در خرابه سکون ساخته در کرب
بود «این ابی» کار او روز و شب
شامگاهان برنتج روزها در تعب
ای عجب ای سپهر از توثم العجب
*****
تا کجا دون نو از شرمی از خویشتن
*****
قدری انصاف کن آخر ای هرزه گرد
عترت مصطفی و اینقدر داغ و درد؟
شد زنانشان اسیر یا که شد کشته مرد
آخر این بیگناه طفل بیکس چه کرد
*****
تا که شد مبتلا اینقدر در فتن
*****
در خرابه شبی خفته و خواب دید
آفتابی به خواب رفت و مهتاب دید
آنچه از بهر وی بود نایاب دید
یعنی اندر بخواب طلعت باب دید
*****
جای در شاخ سرو کرد و برگ سمن
*****
شاهزاده بشه مدتی راز داشت
با پدر بهر راه جان دمساز داشت
از شکایت ز شمر شور و شهناز داشت
ناگهانش ز خواب بخت بد باز داشت
*****
گتش بیدار و مانند شکوهاش در دهن
*****
در سراغ پدر کرد آن مستمند
باز چون عندلیب آه و افغان بلند
عرش را همچو فرش در تزلزل فکند
ساخت چون نی بلندناله از بندبند
*****
جامه جان ز نو چاک زد در بند
*****
زد در آن شب به شام قرق آهش علم
سوخت بر حال خویش جان اهل حرم
باز اهل حرم ریخت از غم به هم
گشته هر یک ز هم چاره جو بهر غم
*****
ام کلثوم زار زینب ممتحن
*****
ناله وی رسید چون به گوش یزید
کرد بهرش روان راس شاه شهید
آن یتیم غریب چون سر باب دید
زد بسر دست غم و زز دل آهی کشید
*****
همچو (صامت) پرید مرغ روحش ز تن