به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
یکی بیچارهای محنت رسیده
به دوران کور و محروم از دو دیده
نهان در پرده عصمت زنی داشت
چو شیطان بلکه دزد رهزنی داشت
به افسون و حیل دایم شب و روز
زدی بر قلب شوهر تبر دلدوز
دمادم عشوه بنیاد کردی
به این افسانهاش دلشاد کردی
که صد حیف از چنین حسن یگانه
شدی محروم از دور زمانه
دریغا گر تو را چشمی بسر بود
به رخسار و جمال من نظر بود
اگر یک ره برویم دیده بودی
گل از گلزار حسنم چیده بودی
ز شوق طلعتم از بسکه نیکوست
نگنجیدی بسان مغز در پوست
بدیدی گر که سبب غبغبم را
کنار چشمه نوش لبم را
شدی یکباره بیرون از سرت هوش
نمودی چشمه حیوان فراموش
سواد زلف جعد مشک بویم
بیاض طلعت روی نکویم
به چشم حور و غلمان سرمه داده
به رضوان روزن جنت گشاده
چون من همخوابه در نیکویی طاق
ندیده است و نبیند چشم آفاق
بدان مکاره پرحیله و فن
بگفتا مرد کور از قلب روشن
گر از نظاره چشمم ناامید است
ولی از عقل این مطلب بعید است
تو را با این رخ زیبا که داری
بدین سرو قد رعنا که داری
کجا با چون منی همراز بودی
به این کوری مرا دمساز بودی
گرفتم کز حقیقت با من کور
تو را رسم وفا میبود منظور
بگرد ما در این آباد کشور
بسی هستند رندان قلندر
که چون برسر برندی تاج گیرند
ز ماه آسمانی باج گیرند
چه دیدندی جمال دل فریبت
چه گوهر در کف مفس غریبت
به ساعت دست غارت میگشودند
تو را از دامن من میربودند
غرض از این سخن بیقیل و قالست
برای عشوه دنیا مثال است
شود اندر جهان کی مرد عاقل
به نیرنگ عجو دهر مایل
اگر زال زمانه باوفا بود
زمانی یار مردان خدا بود
نبودش گر طریقبیوفایی
چرا میکرد از خوبان جدایی
ز وصل وی نباشد شاد و مسرور
مگر چشمی که فی الواقع بود کور
مگو (صامت) برای دیگران پند
برو خود را برون بنما از این پند
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.