به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
عابدی صومعه هفتاد سال
داشت در شغل عبادت اشتغال
نام وی مشهور خاص و عام بود
مستجاب الدعوه ایام بود
شد شبی در خانقاه وی زنی
نزد عابد خواست آن زن مسکنی
عابد سن زن را ز نزد خود براند
زن برفت و عقل عابد را بخواند
کای به ملک حق پرستی همه گام
پختههای خویش را منمای خام
شاید این زن رفت و در ای نشام تار
در کف حقناشناسی شد دچار
عصمت این زن اگر رفتی به باد
وای بر حال تو در روز معاد
با نهیب عقل از جا جست زود
در بروی آن زن از رحمت گشود
داد اندر کنج معبد جای او
تا نگردد واله و شیدای او
نیمه شب ابلیس از روی حسد
زد بطاس عصمت عابد لگد
طشت عابد زان لگد آواز کرد
مشت عابد را به کلی باز کرد
از پس یک عمر طاعت روزگار
با زنا بنمود عابد را دچار
هفت نوبت عابد نا پارسا
اندر آن شب کرد با آن زن زنا
توسن نفسش چو از جولان فتاد
دید داده خرمن دین را بباد
رو به صحرا بر نهاد آسیمه سر
وز ندامت کوفت سر را بر حجر
گشت از دنبال چشمش زین غلط
بر زمین اشک پشیمانی چه شط
زین طرف بر آن طرف پویان براه
برد اندر روزن غاری پناه
یک طرف با حق ز عصیان در خضوع
یک طرف بیصبر و تاب از درد جوع
دید در آن غار ده تن را مقر
جملگی محروماز نور بصر
چشم حق بینشان سوی حق وا شده
بسته چشم از خلق و نابینا شده
کرد عابد در بر ایشان وطن
شد چو وقت شام از حی ز من
بهر کوران جملگی ده قرص نان
از پی رزق مقرر شد عیان
مرد عابد دست را آورد پیش
قرص نانی برگرفت از بهر خویش
یک نفر زان کورها بینان بماند
اشک بیتابی به دامن برفشاند
گفت ای رازق چه بدتقصیر من
کاندرین شب گشت دامنگیر من
بس که نیران شهادت بر فروخت
مرد عابد را به حالش دل بسوخت
اوفتاد اندر دل وی التهاب
کرد با نفس از سر عبرت خطاب
کی بزیر بار عصیان گشته خم
تابکی سازی به جان خود ستم
تو گنهکاری و در خورد تعب
چیست جرم مرد کور ای بیادب
او گرسنه مانده و قلب تو سیر
مرگ باشد لایق تو رو بمیر
دادن آن نان را به کور و کور خورد
عابد مسکین ز درد جوع مرد
بر ملایک از خدا آمد خطاب
بعد مردن کامدش وقت حساب
طاعت او را بسنجیدند چون
از عباداتش زنا آمد فزون
پس زنای وی بسنجیدند باز
با همان یک نان به حکم بینیاز
اجر یک نان از زنا آمد زیاد
حق در رحمت بر وی وی گشاد
رو عزیزا تا که داری دسترس
گه گهی بر حال مسکینان برس
کز عبادت قامتت گر خم شود
یاز گریه نور چشمت کم شود
با یک لغزش که افتادت ز دست
اوفتد بر کشتی دینت شکست
(صامتا) گر میتوانی نان بده
گر نداری نان برو پس جان بده
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.