جهاندیده دهقان چنین کرد یاد
که كسرا چو تاج شهی برنهاد
به پیروز روزی یکی سور کرد
جهان را از اهرمنان دور کرد
به داد و دهش در جهان فاش گشت
همه فرش بیدادها درنوشت
روان شد به کام دلش ماه و تیر
بر و آفرین کرد برنا و پیر
خدایی جهان كامگاریش داد
جوانمردی و بردباریش داد
سپاس خداوند را کار بست
ز فرزانگان، لاجرم، برد دست
کسی را، که ایزد بود رهنمون
نگردد ورا بخت هرگز نگون
چو یك چند در پادشاهی بماند
هنر را به تخت شه برنشاند
یکی تاج فرمود گوهرنگار
بر و در و یاقوت برده به کار
یکی تاج تابانتر از مشتری
همه کس مر او را به جان مشتری
چو خورشید رخشان ز چرخ بلند
چه از بهر پیشی، چه از بهر پند
بر آن تاج بر بیست و سه كنگره
به زیور بیاراسته یکسره
همه پند و حکمت، همه بند و ناز
در او کرده اندیشههای دراز
بر آن تاج - بر خسرو دادگر
نبشته یکی «پندنامه » به زر
از او هر سخن را بها جان هزار
چو باشد به چنان سخن خواستار
از این گونه تاجی بر ایوان اوی
بیاویخته بود به فرمان اوی
چو خورشید دادی به خاور نوید
شدی زاغ پنهان ز باز سپید
بپوشیدی از نور مهر آسمان
مزعفر یکی جامه پرنیان *
جهانجوی كسرا در آن زیر تاج
نشستی ابر خسروی تخت عاج
بدادی برسم نیاکانش بار
شدندی به خدمت بر شهریار
از آن تاج و آن پند های سترگ
همی دانش آموخت خورد و بزرگ
جهاندار یار جهان شاه شد
بلند اختر و افسر ماه شد
نبشته چنان بود ابر تاج بر
که ای مرد دانا به خود در نگر