فقیرم یا رسول الله، فقیرم
لب خشک مرا درجرعه، نم نیست
کف جود تو را سرمایه کم نیست
به محتاجان کریمان را نظرهاست
صدف را ز ابر نیسانی گهرهاست
کند هر خار را،گل درگریبان
مرا کوته، کف از دامان مقصود
تو را در آستین گنجینه جود
به انعامت، تسلی مرغ و ماهی
کنی گر گوشهٔ چشمی به سویم
خورم حسرت بر آن فرخنده ایام
که در طوف حریمت می زدم گام
دلم بر خاک درگاهت جبین سای
در آن فرخنده مأوا شاد بودم
ز قید هر دو کون آزاد بودم
کنون افتاده ام از درگهت دور
ز داغ هجر، دارم سینه ناسور
تو بگشا بندم از پا چست و چالاک
ازین نخجیر عاجز برگشا، دام
که آزادانه، در راهت زند گام