کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    یک شبی محمود می‌شد بی‌سپاه

    خاک بیزی دید سر بر خاک راه

    کرده بد هر جای کوهی خاک بیش

    شاه چون آن دید، بازو بند خویش

    در میان کوه خاک او فکند

    پس براند آنگاه چون بادی سمند

    پس دگر شب باز آمد شهریار

    دید او را همچنین مشغول کار

    گفتش آخر آنچ دوش آن یافتی

    ده خراج عالم آسان یافتی

    همچنان بس خاک می‌بیزی تو باز

    پادشاهی کن که گشتی بی‌نیاز

    خاک بیزش گفت آن زین یافتم

    آن چنان گنجی نهان زین یافتم

    چون ازین در دولتم شد آشکار

    تا که جان دارم مرا اینست کار

    مرد این ره باش تا بگشایدت

    سر متاب از راه تا بنمایدت

    بسته جز دو چشم تو پیوسته نیست

    تو طلب کن زانک این در بسته نیست

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha