عطار نیشابوری
بیان وادی طلب
حکایت محمود و مردی خاکبیز
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
یک شبی محمود می شد بی سپاه خاک بیزی دید سر بر خاک راه کرده بد هر جای کوهی خاک بیش شاه چون آن دید، بازو بند خویش در میان کوه خاک او فکند پس براند آنگاه چون بادی سمند پس دگر شب باز آمد شهریار دید او را همچنین مشغول کار گفتش آخر آنچ دوش آن یافتی ده خراج عالم آسان یافتی همچنان بس خاک می بیزی تو باز پادشاهی کن که گشتی بی نیاز خاک بیزش گفت آن زین یافتم آن چنان گنجی نهان زین یافتم چون ازین در دولتم شد آشکار تا که جان دارم مرا اینست کار مرد این ره باش تا بگشایدت سر متاب از راه تا بنمایدت بسته جز دو چشم تو پیوسته نیست تو طلب کن زانک این در بسته نیست عطار نیشابوری