کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    مگر یک روز می‌شد یوسف پاک

    زلیخا را نشسته دید بر خاک

    شده پوشیده از چشمش جهانی

    ولی پوشیده چشم خاکدانی

    به بیماری و درویشی گرفتار

    ز صد گونه به بی خویشی گرفتار

    بهردم صد تأسّف بیش خورده

    غم یوسف ز یوسف بیش خورده

    بره بنشسته چون امّید واری

    که از خاک رهش یابد غباری

    که تا بو کز غبار راهِ آن شاه

    غباری گر بود برخیزد از راه

    چو یوسف دید او را گفت الهی

    ازین فرتوتِ نابینا چه خواهی

    چرا او را نگردانی کم و کاست

    که او بدنامی پیغمبری خواست

    درآمد جبرئیل و گفت آنگاه

    که او را بر نمی‌گیریم از راه

    که او آنرا که ما را دوست دارد

    جهانی دوستی در پوست دارد

    چو او را دوستی تست پیوست

    مرا بهر تو با اودوستی هست

    کِه گفتت مرگِ گل در بوستان خواه

    هلاک دوستان دوستان خواه؟

    که گر عمری بجان گردانمش من

    برای تو جوان گردانمش من

    چو او جان عزیز خود ترا داد

    دلیلش چون کنم؟ باید ترا داد!

    چو او بر یوسف ما مهربانست

    کرا در کینهٔ او قصد جانست؟

    گرش در عشق تو دیده تباهست

    دو چشم آب ریزش دو گواهست

    چو این عاشق گوا با خویش دارد

    بنو هر روز رونق بیش دارد

    اگر واقف شوی از جان فشانی

    زسرّ عاشقان یابی نشانی

    وگر از جان فشاندن نیست بویت

    ندارد هیچ سودی گفت و گویت

    وگر جان برفشاند بر تو حالی

    ستاند از تو تیغ لااُبالی

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha