کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    مگر ابن المبارک بامدادی

    بره می‌رفت برفی بود و بادی

    غلامی دید یک پیراهن او را

    که می‌لرزید از سرما تن او را

    بدو گفتا چرا با خواجه این راز

    نگوئی تا ترا جامه کند ساز

    غلامک گفت من با خواجهٔ خویش

    چه گویم چون مرا بیند کم و پیش

    چو او می‌بیندم روشن چه گویم

    چو او به داند از من من چه جویم

    چو بشنید این سخن ابن المبارک

    برآمد آتش از جانش بتارک

    بزد یک نعره و بیهوش افتاد

    چنان گویا کسی خاموش افتاد

    زبان بگشاد چون با خویش آمد

    که ما را رهبری در پیش آمد

    الا ای راه بینان حقیقت

    درآموزید ازین هندو طریقت

    که می‌داند که در هر سینهٔ چیست

    ز چندین خلق داغش بر دل کیست

    دلی کز داغ او آگاه گردد

    رهش در یک نفس کوتاه گردد

    که هر دل را که از داغش نشانست

    بیک دم پای کوبان جان فشانست

    چنان کان حبشی ازداغش خبر یافت

    بیک دم عمر ضایع کرده دریافت

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha