به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
به نام خدایی که با تیره خاک
بر آمیخت این جوهر جان پاک
چو با یکدگر کردشان آشنا
دگر بارشان کرد از هم جدا
که دانست کان آشنائی چه بود؟
پس از آشنائی جدائی چه بود؟
درین پرده کس را ندادند بار
نمیداند این راز جز کردگار
به بوئی که در نافه افزون کند
بسی آهوان را جگر خون کند
صدف تا کند دانه در پدید
بسی شور و تلخش بباید چشید
بر افراخت نه پرده لاجورد
ده و دو مقام اندر و راست کرد
بهر پرده و هر مقامی که ساخت
یکی را زد و دیگری را نواخت
شکر را زنی خانهای بر فراخت
گره کاری و بند گیریش ساخت
مگس خواست حلوائی از خوان او
عسل آیتی گشت در شان او
خداوند هفت آسمان و زمین
زمین گستر و آسمان آفرین
ز خورشید مه را جدائی دهد
شب و روزشان روشنائی دهد
نپرسی چرا اختر و آسمان
شب و روز گردند گرد جهان؟
مپندار کین بی سبب میکنند
خداوند خود را طلب میکنند
نمیگنجد او در تمنای تو
تو او را بجو کوست جویای تو
گل ما بنا کرده قدرتش
دل ما سرا پرده عزتش
به نورش دو چشم جهان ناظر است
از آن نور مردم شده ظاهر است
خداوند چار و دو و سه یکی است
بماند شش و چار و نه اندکی ست
به مسمار هفت اخترش دوخته
فلک حلقهای بر درش دوخته
به حکمت رسانیده است آن بدین
روان ز آسمان و تن از زمین
فزون از زمین است تا آسمان
تفاوت مر این هر دو را در میان
دو بیگانه با هم شدند آشنا
که آن از گل تیره است این ز نور
ز تن تا به جان نسبتی هست دور
به زاری و حسرت جدا میشوند
چو با یکدیگر آشنا میشوند
نمیبودشان کاشکی اتصال
چو جان را و تن را چنین بود حال
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.