به تارنماری گنجینه فارسی خوش آمدید. لطفا در معرفی تارنمای گنجینه فارسی ما را یاری بفرمایید
رفت آن غافل سوی مسجد فراز
تاکسی دم زد بپرداخت از نماز
نه سجودی کرد لایق نه رکوع
خواست کز مسجد کند عزم رجوع
بود در مسجد یکی مجنون مست
بادلی پر شور و با سنگی بدست
مرد را گفتا که هین ای حیله جوی
این نماز اینجا کرا کردی بگوی
گفت آن کاهل نمازش کاین نماز
کردم از بهر خدای بی نیاز
مرد مجنون گفت از آن گویم همی
وین نشان ازتو از آن جویم همی
کاین نماز از بهر حق گر کردهئی
بس که این سنگم تو بر سر خوردهئی
مرد گفتا روز بس بیگاه بود
زان نماز من چنین کوتاه بود
نیستت یک ذره آگاهی ز خویش
دشمن خویشی چه میجوئی ز خویش
خلق کشتن بر اجل نتوان نهاد
این عمل جز بر امل نتوان نهاد
چون امل بسیار و چون عمراندکست
گر بسی اندک شود کم چه شکست
هفتهٔ ماندست و باقی رفته عمر
تو چه خواهی کرد این یک هفته عمر
در چنین عمری که بیش از برق نیست
گر بخندی گر بگریی فرق نیست
عمر چون بگذشت اگر شیر آمدی
از سر یک موی در زیر آمدی
شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.
کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.
توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.