کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    بر سر منبر امامی رفته بود

    گرم گشته این سخن میگفته بود

    کو خداوندیست بی چون و چرا

    هرگزش بر دامن آن کبریا

    از مذلت ذرهٔ ننشست گرد

    نه نشیند نیز کو پاکست و فرد

    بیدلی را این سخن آمد بگوش

    بانگ بر زد گفت ای جاهل خموش

    زانکه خود گرد مذلت گر رواست

    دایماً بر دامن آن کبریاست

    این همه خاکی نمیبینی مدام

    تا ابد گرد مذلت این تمام

    دامن آن کبریا کرده بدست

    کرده چون گردی بران دامن نشست

    آدمی را هست همچون حق یکی

    نیست حق را همچو خویشی بیشکی

    لاجرم مردم همه در کار اوست

    منتظر بنشستهٔ دیدار اوست

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha