مناجات شمارهٔ ۱۲۱
الهی تو منزلی و دوستان تو در راه پس نه دل عذر خواه است و نه زبان کوتاه. آفریدی ما را رایگان و روزی دادی ما را رایگان بیامُرز ما را رایگان که تو خدایی نه بازارگان.
مناجات شمارهٔ ۱۲۲
الهی خلق بشادی از بلا برهند، من بشادی مبتلا شدم، همه شادی بخود رسانند من ترا یکتا شدم
مناجات شمارهٔ ۱۲۳
الهی گردن گردون رام تقدیر تو است و رقبهٔ علمیان مسخّر تدبیر تو است، سر سر کشان بستهٔ تو و جباران کُشتهٔ تو و دوزخ زندان تو، فردوست بُستان تو، در آسمان سلطان تو، عزت و کبریایی از آن تو، در قیامت مطیعان راحلهٔ احسان تن، بر توقیع هر نیکبخت عنوان تو.
دل درد تو را بجحان مداوا نکند
در عشق تو جان ز غم محابا نکند
ما راز غمت بکس نگوییم اگر
بوی جگر سوخته رسوا نکند
مناجات شمارهٔ ۱۲۴
الهی شراب شوق در جان منصور حلاّج افزون شد، آن شراب در آن نگنجید سر بیرون شد، ابلیس جرعهٔ نیافت جاوید ملعون شد، بجرعهٔ از آن شراب اویس قرنی میمون شد.
مناجات شمارهٔ ۱۲۵
الهی فراق کوه را هامون کند، هامون را جیحون کند، حیحون را پر خون کند، دانی که با این دل ضعیف چون کند.
مناجات شمارهٔ ۱۲۶
الهی نظر خود بر ما مدام کن و این شادی خود بر ما تمام کن، ما مرا بر داشتهٔ خود نام کن بوقت رفتن بر جان ما سلام کن، صدیقان از گناه پشیمانند واز طاعت خجل، عذر بر زبان دارند و تشویر در دل.
مناجات شمارهٔ ۱۲۷
الهی همه از حیرت بفریادند و من از حیرت شادم، به یک لبیک درب همه ناکامی بر خود بگشادم، دریغا روزگاری که نمیدانستم تا لطف تو را دریازم. خداوندا در آتش حیرت آویختم چون پروانه در چراغ، نه جان رنج طپش دیده و نه دل الم داغ.
مناجات شمارهٔ ۱۲۸
الهی پیوسته در گفت و گویم، تا وا ننمایی در جست و جویم از بیقراری در میدان بیطاقتی می پویم، در میان کارم اما نمی پویم.
مناجات شمارهٔ ۱۲۹
الهی مرکب وا ایستاد و قدرم بفرسود، همراهان برفتند و این بیچاره را جُز حیرت نیفزود.
مناجات شمارهٔ ۱۳۰
الهی اگر کسی تو را به جُستن یافت من ترا بگریختن یافتم، اگر کسی تو را به ذکر کردن یافت من تو را بخودفراموش کردن یافتم، اگر کسی ترا بطلب یافت من خود طلب از تو یافتم، خدایا وسیلت به تو هم تویی،اول تو بودی و آخر هم تویی.
تا در رهٔ عشق ا و مجرد نشوی
هرگز زخود خویش بیخود نشوی
دنیا همه بند تو است بر درگهٔ او
در بند قبول باش تا رد نشوی
مناجات شمارهٔ ۱۳۱
الهی ای مهیمن اکرم، ای محتجب معظًم، ای متجلی به کرم، ای قسّام پیش از لوح و قلم، بادا روزی که باز رهم از زحمت حوا و آدم، آزاد شوم از بند وجود عدم. از دل بیرون کنم این حسرت و ندم و با دوست بیاسایم یکدم.
مناجات شمارهٔ ۱۳۲
الهی ای نزدیکتر به ما از ما، مهربانتر از ما بمه ما، نوازندهٔ ما بی ما، بَکَرم خویش نه بسزای ما، هر چه کردیم تاوان بر ما، هر چه تو کردی باقی بر ما، هرچه کردی بجای ما، بخود کردی نه سزای ما.
مناجات شمارهٔ ۱۳۳
الهی ای حجت را یاد و انس را یادگار، خود حاضری ما را جُستن چه کار ؟
مناجات شمارهٔ ۱۳۴
الهی هر کسی را امیدی و امید رهی دیدار، رهی را بی دیدار نه به مُزد نیاز است نه به بهشت کار.
مناجات شمارهٔ ۱۳۵
الهی ای مهربان فریاد رس، عزیز آن کس که بها تو یک نفس، ای یافته و یافتنی از مُرید چه نشان دهند جُز بی خویشتنی، همه خلق را محنت از دوری است و مُرید را از نزدیکی، همه را تشنگی از نایافت آب و مُرید را از سیرابی.
مناجات شمارهٔ ۱۳۶
الهی یافته می جویم، با دیده ور میگویم چه جَویم که دارم ف که بینم چه گویم، شیفتهٔ این جست و جویم، گرفتار این گفت و گویم
تا جان دارم غم تو را غمخوارم
بی جان غم عشق تو به کس نسپارم
مناجات شمارهٔ ۱۳۷
الهی تو موجود عارفانی، آرزوی دل مشقانانی، یاد آور زبان مدّاحانی، چونت نخوانم که نیوشندهٔ آواز راعیانی ف چونت نستانم که شاد کنندهٔ دل بندگانی، چونت ندانم که زین جهانی و دوست ندارم که عیش جانی
یارب ز شراب عشق سر مستم کن
در عشق خودت نیست کن وهستم کن
از هرچه ز عشق خود تهی دستم کن
یکباره به بند عشق پا بستم کن
مناجات شمارهٔ ۱۳۸
الهی تا بنده را خواندی بنده در میان مردم تنهاست و تا گفتی بیا هفت اندام او شنواست از آدمی چه آید قدر او پیداست کیسه تهی و باد پیماست، این کار پیش از آدم و حواست، و عطا بیش از خوف و رجاست اما آدمی بسبب دیدن مبتلاست، به ناز کسی است که از سبب دیدن رهاست و با خود به جفاست.
ای دوست بجملگی تو را گشتم من
حقا که دراین سخن نه ذوق است و نه فن
گر تو ز خودی خود برون جستی پاک
شاید صنما بجای تو هستم من
مناجات شمارهٔ ۱۳۹
الهی اگر کسی بترا بطلب یافت من خود طلب از تو یافتم، اگر کسی ترا به جُستن یافت من بگریختن یافتم. خداوندا چون وجود تو پیش از طلب و طالب است طالب از آن جهت در طلب است که بیقراری بر او غالب است، عجب آنست که یافت نقد شد و طلب بر نخاست حق دیده ور شد و پردهٔ غزت بجاست.
مناجات شمارهٔ ۱۴۰
الهی چه شود که دلم را بگشایی و از خود مرهمی بر جانم نهی، من سُود چون جویم که دو دستم از مایه تهی، مگر که بفضل خود افگنی مرا در روز بهی