مناجات شمارهٔ ۲۱۱
الهی نالیدن من در درد از بیم زوال آنست که او که از زخم دوست بنالد در مهر دوست نامرد است، ای جوان اگر زهرهٔ این کار داری قصد راه کن و شربت بلا نوش کن و دوست بر آن گواه دار اگر به عافیت به ناز دار سخن کوتاه کن.
مناجات شمارهٔ ۲۱۲
الهی آن کرده را بر سر کوی بلا آوردی و بلا و مُصیبتها را بایشان نمودی، این یک گروه هزار قسم شدند همه روی از بلا برگردانیدند مگر یک گروه اندک که روی گردان نشدند و عاشق وار سر به کوی بلا نهادند و از بلا نیندیشیدند و گفتند ما را همان دولت بس که تحمل اندوه تو گشتیم و غم بلای تو خوردیم و یک یک بزبان حال می گفتند :
من که باشم که به تن رخت وفای تو کنم
دیده حمال کنم بار جفای تو کشم
گر تو بر من به تن و جان و دلی حکم کنی
هر سه را رقصکنان پیش هوای تو کشم
مناجات شمارهٔ ۲۱۳
الهی ای یادگار جانها و یاد رشتهٔ دلها، به فضل خود ما را یاد کن ف و بیاد لطفی ما را شاد کن.
مناجات شمارهٔ ۲۱۴
الهی تو به یاد خودی و من بیاد تو، تو بر خواست خودی و من بر نهاد تو :
سر سروران بستهٔ دام تو
دل دلبران دفتر نام تو
بیک دم دو صد جان آزاد را
کند بنده یک دانه از دام تو
بسا عقل آسوده دل را که کرد
سراسیمه یک قطره از جام تو
مناجات شمارهٔ ۲۱۵
الهی ذکر تو بهرهٔ مشتاق است و روشنایی دیده و دولتی جان و آیین جهان یک ذرّه فزودن به دوستی از دو جهان است یک لحظه با دوست خوشتر از جان است پس یک نفس با دوست ملک جاودان است، عزیز آن بنده که سزاوار آنست این چه کار است که بی نام و نشان است، شغل بنده است واز بنده نهان است، رفیقی از آن بی طاقت و به آن یازان است و او که طالب آنست در میان آتش نازان است.
ار دستت ز آتش بود
ما را گل مفرش بود
هر چه از تو آی خوش بود
خواهی شفا خواهم الم
مناجات شمارهٔ ۲۱۶
الهی بقدر تو نادانم و سزای تو را ناتوانم در بیچارگی خود سرگردانم، روز بروز بر زیانم، چون منی چون بود چنانم، و از نگریستن در تاریکی بفغانم که بر هیچ چیز هست ما ندانند چشم بر روزی دارم که تو بمانی و من نمانم پس چون من کیست که آنروز به بینم پس ور به بینم فدایی آنم.
مناجات شمارهٔ ۲۱۷
الهی چون یتیم بی پدر گریانم ف درمانده در دست خصمانم، خستهٔ گناهم و از خوزشتن بر تاوانم، خراب عمر و مفلس روزگار، من آنم. خداوندا فریاد رس که از نا کسی خود بفریادم.
مناجات شمارهٔ ۲۱۸
الهی دریغا که روزگار بر باد دادیم و شکر نعمت ولی نعمت نگُذاردیم، دریغا که قدر عُمر خویشتن نشناختیم و از کار دنیا به اطاعت مولا نپرداختیم، دریغا که عُمر عزیز بسر آمد و روزگار بگُذشت.
ای خداوندان مال العتبار الاعتبار
ای خداوندان قال الاعتذار الاعتذار
پیش ازاین کاین جان عذرآورفروماند ز نطق
پیش از آن کین چشم عبرت بین فرو ماند زکار
توبه پیش آرید و نادم از گُنه کاری خویش
چشم گریان جان لرزان رو سوی پروردگار
مناجات شمارهٔ ۲۱۹
الهی ای نا دریافته یافته و نا دیدهٔ عیان، ای در نهانی پیدا و در پیدایی نهان یافت تو روز است که خود بر آید ناگهان یابندهٔ تو نه بشادی پرداز نه باندوهان، بر سر ما را کاری که از آن عبارت نتوان.
مناجات شمارهٔ ۲۲۰
الهی زندگی همه با یاد تو، شادی همه با یافت تو و جان آنست که در او شناخت تو است، خدایا موجود نفسهای جوانمردانی، حاضر دلهای ذکر کنندگانی ازنزدیکت نشان می دهند و بر تر از آنی، از دورت می پندارند و نزدیکتر از جانی، ندانم که در جانی یا خود جانی، نه اینی و نه آنی جان را زندگی می یابد تو آنی.
روزی که مرا وصل تو در چنگ آید
از حال بهشتیان مرا ننگ آید