کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    ای جان مرا از غم و اندیشه خریده

    جان را بستم در گل و گلزار کشیده

    دیده که جهان از نظرش دور فتاده‌ست

    نادیده بیاورده دگرباره، بدیده

    جان را سبکی داده و ببریده ز اشغال

    تا دررسد اندر هوس خویش جریده

    جولاهه کی باشد که دهی سطنت او را؟!

    پا در چه اندیشه و سودا بتنیده

    آن کس که ز باغت خرد انگور، فشارد

    شیرین بودش لاجرم ای دوست عقیده

    آن روز که هر باغ بسوزد ز خزانها

    باشند درختان تو از میوه خمیده

    جان را زند آ، باغ صلاهای تعالوا

    جان در تن پرخون پر از ریم، خزیده

    چون گنج برآزین حدث ای جان و جهان گیر

    در گوش کن این پند من، ای گوشه گزیده

    پیسه رسنست این شب و این روز، حذر کن

    کز پیسه رسن ترسد هر مار گزیده

    این گردن ما زین رسن پیسهٔ ایام

    کی گردد چون گردن احرار، رهیده؟

    از بولهب و جفتی او، چونک ببریم

    بینیم ز خود (حبل مسد) را سکلیده

    بی‌فصل خزان گلشن ارواح شکفته

    بی‌کام و دهان هر فرس روح چریده

    افسار گسسته فرس، و رفته به صحرا

    مرعا و قرو دیده و ازهار دمیده

    *****

    ترجیع کنم تا که سر رشته بیابند

    مستان همه از بهر چنین گنج، خرابند

    *****

    باد آمد و با بید همی گوید: « هی هی،

    این جنبش و این شورش و این رقص تو تا کی؟ »

    می‌گوید آن بید، بدان باد: « ز خود پرس

    ای برده مرا از سرو، ای داده مرا می

    اندر تن من یک رگ، هشیار نماندست

    ای رفته می عشق تو اندر رگ و در پی

    از مردم هشیار بجو قصه و تاریخ

    کین سابقه کی آمد، وان خاتمه تا کی »

    آن ترک سلامم کند و گوید: « کیسن »

    گویم که: « خمش کن که نه کی دانم و نی بی »

    آن معتزلی پرسد، معدوم نه شیء است ؟

    بیخود بر من شیی بود، و با خود لاشی

    لب بر لب دلدار چو خواهی که نهی تو

    از خویش تهی باش، بیاموز ازان نی

    اندیشه مرا برد سحرگاه به باغی

    باغی که برون نیست ز دنیا، و نه در وی

    پرسیدم کای باغ عجایب تو چه باغی؟

    گفت: « آنک نترسم ز زمستان و نه از دی »

    نزدیکم و دورم ز تو چون ماه و چو خورشید

    وین دور نماند چو کند راه،خدا طی

    گیرم که نبینی به نظر چشمهٔ خورشید

    نی گرمیت از شمس بدافسردگی از فی؟

    هین دور شو از سردی و بفزای ز گرمی

    تا صیف شود بهمنت و رشد شود غنی

    خورشید نماید خبر بی‌دم و بی‌حرف

    بربند لب از ابجد و از هوز و حطی

    *****

    ترجیع سوم را چو سرآغاز نهادیم

    بس مرغ نهان را که پر و بال گشادیم

    *****

    برجه که رسیدند رسولان بهاری

    انگیخت شکاران تو آن شاه شکاری

    از دشت عدم تا بوجودست بسی راه

    آموخت عدم را شه، الاقی و سواری

    در باغ زهر گور یکی مرده برآمد

    بنگر به عزیزان که برستند ز خواری

    در زلزلت الارض خدا گفت زمین را

    امرزو کنم زنده هر آن مرده که داری

    ابرش عوض آب همی روح فشاند

    تو شرم نداری که بنالی ز نزاری؟ !

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha