آن ندیدی که خرده دان به شکر
تا به آن حیله از تن رنجور
روباهی با گرگی دم مصادقت می زد و قدم موافقت می نهاد، و با یکدیگر به باغی گذشتند، در استوار بود و دیوار پر خار، گرد آن گردیدند تا به سوراخی رسیدند، بر روباه فراخ و بر گرگ تنگ روباه آسان درآمد و گرگ به زحمت فراوان.
انگورهای گوناگون دیدند و میوه های رنگارنگ یافتند روباه زیرک بود، حال بیرون رفتن را ملاحظه کرد و گرگ غافل چندان که توانست بخورد. ناگاه باغبان آگاه شد، چوبدستی برداشت و روی بر ایشان نهاد.
روباه باریک میان زود از سوراخ بجست و گرگ بزرگ شکم در آنجا محکم شد. باغبان به وی رسید و چوبدستی کشید، چندانش بزد که نه مرده و نه زنده پوست دریده و پشم کنده از آن تنگنای بیرون رفت.
زورمندی مکن ای خواجه به زر
زان بیندیش که چون خواهی رفت
با چنین جثه ندانم که چه سان
به در مرگ برون خواهی رفت؟