صانعی کوزه ای ز برف بساخت کرد پر آب و اندر آب انداخت کوزۀ برف ناگه ازتب و تاب آب گشت و برآمد آب به آب چیست اندر مَثَل همه عالم عدمی در میان بحر عدم هرچه را پیش و پس عدم باشد بود و نابود او بهم باشد