کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    رفت یک روز ابلهی نادان

    پیش خواجه محمد کُجُجان

    گفت ای خواجه هر چه هست منم

    راست بشنو قبول کن سخنم

    خواجه گفتا که آفتاب گواه

    می​نخواهد به روشنی ز افواه

    نور خورشید خود گواه خود است

    هم تو بشنو که داده را ستده​ست

    بس جواب لطیف روشن داد

    درج آن بزرگ عالی باد

    همه الفاظ وی از این سان است

    همچو خورشید و مه دُرفشان است

    راستی هست معدن دل و جان

    همگی خاک تودۀ کججان

    مرد توحید خود نگوید من

    گرچه باشد چو جرم خور روشن

    اهل توحید را سخن نبود

    که سخن، بی نشان من نبود

    من و او عین شرک و تقلید است

    چه مناسب به اهل توحید است

    نور و ظلمت به هم نگردد جمع

    باد صرصر فرو نشاند شمع

    راه توحید در قدم زدن است

    قعر دریا چه جای دم زدن است

    بی رضا و توکل و تجرید

    کی توان کرد دعوی توحید

    سخن وحدت آنگه از عامی

    زان چه خیزد بجز که بدنامی

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha