چهار کلمه است که چهار پادشاه پرداخته اند که گویا یک تیر است که از چهار کمان انداخته اند:
کسری گفته است: هرگز پشیمان نشدم از آنچه نگفته ام، و بسا گفته که از پشیمانی ان در خاک و خون خفته ام.
خامش نشین که جمع نشستن به خامشی
بهتر ز گفتنی که پریشانی آورد
از سر سر به مهر پشیمان نشد کسی
بس فاش گشته سر که پشیمانی آورد
قیصر فرموده است که قدرت من بر ناگفته بیش از آن است که بر گفته، یعنی آنچه نگفته ام بتوانم گفت و آنچه گفته ام نتوانم نهفت.
کانچه داری نهفته بتوان گفت
خاقان چین در این معنی سخن چنین رانده است که بسیار باشد که پریشانی گفتن سختر باشد از پشیمانی نهفتن.
هر سر سر به مهر که در خاطر افتدت
سرعت مکن به لوح بیانش نگاشتن
ترسم شود غرامت اظهار آن تو را
مشکل تر از ندامت پوشیده داشتن
ملک هند بدین نکته زبان گشاده است که هر حرف که از زبان جسته است دست تصرف مرا از خود بسته است و هر چه نگفته ام مالک اویم اگر خواهم بگویم و اگر خواهم نگویم.
بخردی را ز راز فاش و نهان
کین چو تیر است مانده در قبضه
وان چو تیر است از کمان رفته