(مثنوی سیاسی، یا داستان کاکا عابدین و یاسی) «در صفحه اول روزنامه قرن بیستم (آخرین شماره) کاریکاتور مردی خرسوار را نشان می دهد که خود را به پای «خم رسانیده و مشغول تناول شیره است و در کنار کاریکاتور مزبور چنین نوشته شده: «جناب جمبول بر خر جمهوری، سوار شده شیره ملت را مکیده و می خواهد به سر ما شیره بمالد!» سپس در صفحه دوم جریده مذکور اشعار ذیل چاپ شده است:
هست در اطراف کردستان دهی
خاندان چند کرد ابلهی
قاسم آباد است آن ویرانه ده
این حکایت، اندر آن واقع شده:
کدخدائی بود کاکا عابدین
سرپرست مردم آن سرزمین
خمره ای را پر ز شیره داشته
از برای خود ذخیره داشته
مرد دزدی ناقلا «یاسی » بنام
اهل ده در زحمت از او صبح و شام
بود همسایه بر آن، کاکای زار
وای از همسایه ناسازگار
عابدین هر گه که می گشتی برون
«یاسی » اندر خانه می رفتی درون
نزد خم شیره، بگرفتی مکان
هم از آن شیرین، همی کردی دهان
این عمل تکرار هی می گشته است
شیره هم رو بر کمی می هشته است
تا که روزی، کدخدای دهکده
دید از مقدار شیره کم شده
لاجرم اطراف خم را، کرد سیر
دید پای خمره، جای پای غیر
پس همه جا، جای پاها را بدید
تا به درب خانه «یاسی » رسید
بانگ زد ای یاسی! از خانه درآ
اینقدر همسایه آزاری چرا؟
دزد شیره، یاسی نیرنگ باز
کرد گردن را ز لای در دراز
گفت او را این چنین، کاکا سخن:
«تو چه حق داری خوری از رزق من!»
شیره من، از بهر خود پرورده ام »
خواست تا گوید که من کی کرده ام:
عابدین گفتش: «نظر کن بر زمین
جای های پای های خود ببین »
دید یاسی، موقع انکار نیست
چاره ای جز عرض استغفار نیست
«گفت: من کردم ولی، کاکا ببخش،
بنده را بر حضرت مولا ببخش »
بار دیگر، گر که کردم این چنین
کن برونم یکسر، از این سرزمین »
از ترحم، عابدین صاف دل
جرم او بخشید و شد یاسی خجل
چونکه از این گفتگو چندی گذشت
نفس اماره، به یاسی چیره گشت
باز میل شیره کرد آن نابکار
اشتها برد از کفش، صبر و قرار
دید بسته عهد، او با عابدین
که ندزدد شیره اش را بعد از این
فکر بسیاری نمود، آن نابکار
تا در این بابت، برد حیله بکار
رفت بر پشت خری شد جایگزین
راند خر را در سرای عابدین
دست خود را در درون خم ببرد
تا دلش می خواست از آن شیره خورد
کار خود را کرد، چون بر پشت خر
با همان خر، آمد از خانه به در
بار دیگر باز، کاکا در رسید
تا نماید شیره اش را بازدید
باز دید اوضاع خم، بر هم شده
همچنین از شیره خم کم شده
پای خم را کرد با دقت نظر
دید پای خمره، جای پای خر!
اندرون خمره هم، سر برد و دید
هست جای پنجه یاسی پدید
سخت در حیرت، فرو شد عابدین
هم ز خر بد دل، هم از یاسی ظنین
پیش خود می گفت این و می گریست:
ای خدا این کار، آخر کار کیست؟
گر که خر کردست خر را نیست دست (!)
یاسی ار کردست، یاسی بی سم است؟
زد دو دستی بر سر، آخر عابدین
وز تعجب بانگ بر زد این چنین!
چنگ چنگ یاسی و پا پای خر
من که از این کار، سر نارم به در!»
این حکایت زین سبب کردم بیان
تا شوند آگاه ابنای زمان
گر بخواهد آدمی، پی گم کند
پاهای خویشتن را سم کند
هر که اندر خانه دارد مایه ای
همچو یاسی دارد، او همسایه ای
یاسی ما هست ای یار عزیز:
حضرت جمبول یعنی انگلیز
آنکه دائم، کار یاسی می کند
وز طریق دیپلماسی می کند
ملک ما را، خوردنی فهمیده است
بر سر ما شیره ها، مالیده است!
او گمان دارد که ایران بردنی است
همچو شیره، سرزمینی خوردنی است
با «وثوق الدوله »بست، اول قرار
دید از آن، حاصلی نامد به کار
پول او خوردند، بر زیرش زدند
پشت پا بر فکر و تدبیرش زدند
چونکه او مأیوس گردید از وثوق
کودتائی کرد و ایران شد شلوق
همچنین زیر جلی «سید ضیاء»
زد به فکر پست آنها پشت پا
کودتا هم کام او شیرین نکرد
این حنا هم دست او، رنگین نکرد
دید هر چه مستقیما می کند
ملت آنرا زود، بر هم می زند
مردمان از نام او، رم می کنند
مقصدش را زود، بر هم می زنند
گفت آن به تا بر آید کام من
از رهی کآنجا، نباشد نام من
اندرین ره، مدتی اندیشه کرد
تا که آخر، کار یاسی پیشه کرد
گفت جمهوری، بیارم در میان
هم از آن بر دست خود گیرم عنان
خلق جمهوری طلب را، خر کنم
زانچه کردم، بعد از این بدتر کنم
پای جمهوری، چو آمد در میان
خر شوند از رؤیتش ایرانیان
پس بریزم در بر هر یک علیق
جمله را افسار سازم، زین طریق
گر نگردد مانع من روزگار
می شوم بر گرده آنها سوار
فرق جمعی، شیره مالی می کنم
خمره را از شیره، خالی می کنم
ظاهرا جمهوری پر زرق و برق
وز تجدد هم، کله آنرا به فرق
باطنا یاسی ایران، انگلیس
خر شود بد نام و یاسی شیره لیس
کرد زین رو، پخت و پز با سوسیال
گفت با آنها، روم در یک جوال
شد سوار خر که دزدد شیره را
پس بگیرد پنج میلیون لیره را
نقش جمهوری، به پای خر ببست
محرمانه زد به خم شیره دست
ناگهان، ایرانیان هوشیار
هم ز خر بدبین و هم از خر سوار:
های و هو کردند کاین جمهوری است،
در قواره از چه او یغفوری است؟
پای جمهوری و دست انگلیس!
دزد آمد دزد آمد، ای پلیس!
این چه بیرق های سرخ و آبی است
مردم، این جمهوری قلابی است
ناگهان ملت، بنای هو گذاشت
کره خر رم کرد، پا بر دو گذاشت
نه به زر قصدش ادا شد نه به زور
شیره باقی ماند، یارو گشت بور