کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    یکی را ز تن، جامه در دزدگاه
    بکندند از کفش پا تا کلاه
    پس آنگاه، آن روز تا شب دوید
    که تا بر دهی، نیمه شب در رسید
    بشد در سرای خداوند ده
    که چیزی مرا ای خداوند ده
    که تا پوشد اندام خود این غلام
    بد اندر دهانش هنوز این کلام:
    که آن خواجه خدمتگزاران بخواست
    بگفتا کنون کاین غلامی ز ماست:
    سحرگه به بازارش، اندر برید
    فروشید و نقدینه اش آورید!
    چو آن بینوا، این سخن برشنفت؟
    سر از جیب حیرت برون کرد و گفت:
    بگفتم غلامی که تن پوشی ام
    نگفتم غلامم که بفروشی ام!
    دلم بس ز کردار آن خواجه سوخت
    که ما را به نام غلامی فروخت!
    نوشتم من این قصه را یادگار
    که تا یاد دارد، ورا روزگار

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha