کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    دلم فتاده در آن زلف پر شکن که تو داری
    قرار بده ز من، آن لب دهن که تو داری
    قدت چو سرو، خطت چون بنفشه، زلف چو سنبل
    کسی ندیده از این خوبتر چمن که تو داری
    عجب ز فتنه این چشم فتنه بار تو دارم
    که فتنه بارد از این چشم پرفتن که تو داری
    خوش است چاه زنخدان و زلف چون رسن تو
    تبارک الله از این چاه و این رسن که تو داری
    به صورتت نتوانم کنم نظاره که ترسم
    از آن دو ترک کمان دار تیرزن که تو داری
    به غیر راهزنی نیست کار هندوی زلفت
    نعوذباالله از این خال راهزن که تو داری
    تن و بدن شود از رده ات ز پیرهن ای گل!
    زهی ز نازکی این تن و بدن که تو داری
    ز بوی پیرهنت زنده می شود دل مرده
    چه حکمت است دراین بوی پیرهن که تو داری
    کجاست شهر و دیار تو و کجا وطن تو
    خوشا به مردم آن شهر و آن وطن که تو داری
    مرا غلام خودت خوان که هیچ خواجه ندارد
    چنین غلام هنرپیشه ای چو من که تو داری
    به معنی سخنت «ترکیا» نبرده کسی پی
    سخن شناس کند فهم این سخن که تو داری

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha