کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    صبحدم مرغ سحرخوان چو برآورد نفیر

    جستم از جا ز پی طاعت خلاق بصیر

    رخت پوشیده سپس کردم تجدید وضو

    ایستادم ز پی بندگی حی قدیر

    خواندم از شوق نماز و بنشستم به زمین

    از پی خواندن تعقیب سرافکنده به زیر

    کز درآمد بت من سرخوش و بنمود سلام

    با رخی صاف و درخشنده تر از بدر منیر

    روی تابانش تابنده تر از قرص قمر

    موی مشکینش خوشبوی تر از مشک و عبیر

    خم به خم طرهٔ پرپیچ و خمش همچو کمند

    لیک در هر خم او صد دل دیوانه اسیر

    بر له هر ابروی او تعبیه صد قبضهٔ تیغ

    بر به هر مژهٔ او تجهیه صد جعبهٔ تیر

    گفتمش اهلا و سهلا ز کجا آمده ای

    چه خبر داری بنمای مرا نیز خبیر

    گفت امروز علی بن عم و داماد رسول

    مومنان را شده از حکم خداوند امیر

    شاد زی شاد که امروز بود روز بزرگ

    شاد زی شاد که امروز بود عید غدیر

    هست امروز همان روز که در خم غدیر

    احمد از مکه چو برمی گشت با جمع کثیر

    جبرئیل او را از حق برسانید سلام

    کی تو را پایهٔ اجلال بر از چرخ اثیر

    حکم ایزد شده کاینجا بنمایی منزل

    بار بگشا که از این حکم تو را نیست گزیر

    جانشین ساز علی را و خلافت بخشا

    حکم سختی است تکاهل مکن و سهل مگیر

    این خبر احمد مرسل به مسلمانان داد

    همه از شادی این حکم کشیدن زفیر

    بارها را، ز شترها به زمین بنهادن

    خیمه ها راست نمودن، غنی تا به فقیر

    بس به فرمودهٔ آن سید پاکیزه سرشت

    پس به فرمودهٔ آن پادشه عرش سریر

    ز امر احمد در آن وادیهٔ عشق و ولا

    منبری گشت مرتب ز جهازات بعیر

    پای بنهاد بر آن منبر و بگرفت به دست

    از سر شوق و شعف، دست شه خیبر گیر

    گفت کای قوم بدانید همه از زن و مرد

    گفت کای قوم بدانید ز برنا و ز پیر

    که هر آن کس را امروز من استم مولا

    نک علی باشد مولا به صغیر و به کبیر

    این علی هست پس از من به شما راهنما

    این علی هست مرا بن عم و داماد و وزیر

    حکم او بر همهٔ خلق جهان حکم من است

    حکم من حکم خداوند سمیع است و بصیر

    هر که زین حکم تخلف کند و سرپیچد

    روز محشر نبود جایش جز بئس مصیر

    همه گفتند که ما بندهٔ فرمان توایم

    سر نه پیچیم ز حکم تو و فرمان امیر

    پس به زیر آمد و در خیمه خود رفت و نشست

    بانک تکبیر به پا خواست از آن جمع غفیر

    این خبر را چو شنیدم من از آن نیک خبر

    این بشارت چو مرا داد، آن نیک بشیر

    جستم از جا و چو گل خندهٔ مستانه زدم

    بلبل آسا ز دم از مژدهٔ این عید، صفیر

    «ترکی» ار مدح تو نیکو نتوان گفت علی

    تو به نیکویی خود بین و بر او خرده مگیر

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha