نه نشئه در می ونه می در انگور
نه انگور است اندر تاک شیراز
تفاوت مشک را از پشک ننهند
چه شد آن خلق با ادراک شیراز
فریدونی رسان یا رب که گردد
نه خواهم نه بمانم گردد از شه
اگر مردی است نواب است ورنه
ندیدم مردی اندر خاک شیراز
*****
شود هر ماهی از عمرش چو سالی
نبیند کوکب بختش وبالی
*****
قلم آندم که اندر دست گیرم
حظ از خط می برددرویش ومیرم
اگر از منشیان پرسی در انشا
گر از مستوفیان خواهی حسابم
مجو از شاعران انصاف خود ده
برو ز اخترشناسان جو که خوانند
وگر جوئی ز جفر از حرف حاصل
جواب هر سؤالی را بصیرم
*****
مگو ز اعداد کادریس زمانم
طلسم قاف را از بر بخوانم
*****
که بخت ما شود بیدار از خواب
ز هرکوی وزهر سوی وزهر باب
نه یاری خواهم ار برنا نه از پیر
نه کاری آید از شیخ و نه از شاب
طبیبی کو نکرد از شهد جلاب
بود پیوسته خصمش درتب ولرز
چو روی آتش اندر بوته سیماب
*****
دل او خرم ومسرور بادا
زجانش رنج ومحنت دور بادا
*****
فلک قدرا نظر فرما به حالم
کشیده تر مرا بود از الف قد
کنون از بارغم خم تر ز دالم
چنان گردیده جسمم از غم ورنج
به بخت خود زنم هر چند قرعه
نقی وانگیس می آید به فالم
در آید کوکب بخت از وبالم
*****
بیا از مرحمت یاری به من کن
کرم فرما مددکاری به من کن
*****
چو محرم دید وبس خدمتگذارم
ز من بدها به پیش خواجه گفتند
که تا خائن کنندو خوار وزارم
مشیر الملک هم بشنید از ایشان
سیه ز آنرو چنین شد روزگارم
به زیر بار خوددرمانده بودم
چنان گردیده ام اکنون که دردل
نمی باشد خیالی جز فرارم
*****
دوحاجت دارم از سرکار نواب
که آسان تر بو از خوردن آب
*****
دوم اذنی بگیری تا ز شیراز
روم جائی که نامش را ندانی
چه گردد گر دل ویرانه ام را
به منزل بی خطر خواهم رسیدن
مشیر الملک را از این دو مطلب
وگر افکند دیدی چین درابرو
بخوان اخلاص یا سبع المثانی
*****
زجا برخیز و می کن قصه کوتاه
سخن دیگر مگو الحکم لله
*****
ز شیراز ار روم نایم دگر باز
نخواهم برد دیگر نام شیراز
به مستوفی بگو دفتر مکن باز
شوم چون صعوه تاکی صید هر کس
کنم از فارس تا بر هم زنی چشم
ز قید تن چو مرغ روح پرواز
وطن در کشوری گیرم که خلقم
کنند از جان ودل اکرام و اعزاز
دهندم رتبه سازندم سرافراز
شوم از منزلت در دهرممتاز
*****
چرا درفارس خوار وزار باشم
روم جائی که تا سالار باشم