شورش حشر به هر راهگذر میبینم
سیل خوناب جگر تا به کمر میبینم
تلخی زهر هلاهل ز شکر میبینم
این چه شوریست که در دور قمر میبینم
*****
همه آفاق پر از فتنه و شر میبینم
*****
ساقی دهر به دوران من دردآشام
جام می خون دل و دیده همی ریخت به جام
صبح امید مرا کرده فلک تیره چو شام
هر کسی روزبهی میطلبد از ایام
*****
علت آن است که هر روز بتر میبینم
*****
ای فلک جور تو تا کی ستمت تا چند است؟
هر کجا بی سر و پاییست به دولت بالان
هر کجا یوسفی او راست مکان در زندان
اسب تازی شده مجروح به زیر پالان
*****
طوق زرین همه بر گردن خر میبینم
*****
الله الله که جهان پر شده از فتنه و شر
عاشقان را بنگر تشنه به خون دلبر
اختران را حسد آید که بینند قمر
دختران را همه جنگ است و جدل با مادر
*****
پسران را همه بدخواه پدر میبینم
*****
دل ما را غم آفاق مکدر دارد
نیست یک تن که ز دل بار غمی بردارد
هیچ رأفت نه مسلمان و نه کافر دارد
هیچ رحمی نه برادر به برادر دارد
*****
هیچ شفقت نه پدر را به پسر میبینم
*****
به جهان غم مخور از کهنه و نو نیکی کن
گر گذاری سر و جان را به گرو نیکی کن
گندمت میندهد کشته جو نیکی کن
پند حافظ بشنو خواجه برو نیکی کن
*****
که من این پند به از در و گهر میبینم