گوئیم به توفیق خدای تعالی که نفس اندر مردم به سه مرتبت است : نامیه و حسیه و ناطقه ، همچنانک زایش عالم به سه مرتبت است : معادن و نبات و حیوان . و نفس نامیه عاجز است اندر تخم از رستن و از کاربستن قوت ، و نفس عاجزی عاجز نیست از کار بستن قوت خویش به یافتن مر محسوسات را ، و چون قوت نفس انسانی اندر نطفه باشد بر مثال تخمی باشد که اندرو درختی باشد با همه آلتهای درخت و عاجز باشد از پذیرفتن زیادت ، و چون اندر رحم ماده اوفتد توانایی یابد و قوت کار بستن خویش بپذیرفتن زیادت بر مثال تخم که اندر خاک اوفتد و آب وهوا و آتش مرورا یاری دهند ، و اندر آن حال که اندر رحم ماده باشد آن نطفه مرورا اندر حال خویش اختیار نباشد بل که مجبور باشد ، بر مثال تخم که اندر خاک آب و هوا و آتش بیاید نتواند که نروید ، پس نطفه کاندر پشت مرد فعلی نبود اورا – نه به جبر و نه به اختیار – و چون اندر رحم اوفتاد کار کن گشت به جبر که از آن نتوانست باز ایستاد ، و تا بدان وقت که حس بدو نپیوست با شناختن بد و نیک و دانستن دوست از دشمن او مجبور بود ، و چون حس بیافت مختار گشت اندر فعلهای خویش و خواست بگفت و خواست خاموش بود ، خواست برفت و خواست بنشست ، و از درجه جبر به درجه اختیار افتاد ، و خداوند علم حقیقت مر مختار را نا تمام و ضعیف شناختند ، و خود همچنین است ، از بهر آنک مختار آن باشد که خواهد بکند کاری و خواهد نکند ، و خواستن او مر چیزی را و از ناخواستن او همان چیز را از ضعیفی و عاجزی و ناتمامی او باشد ، چه اگر تمام بودی چیزی کردی که او را از آن باز نبایستی گشتن .
پس گوئیم که مردم اندر جبر یافتن حس و نطق مختار است . و مختار شریفتر از مجبور است ، ولکن توانا نیست ، که اگر توانا بودی مختار نبودی بلک از اختیار بی نیاز بودی . و چون مردم که از درجه نفس نامیه به درجه حسی آمد از جبر به اختیار رسید لازم آید از حکم قیاس که چون از درجه حس به درجه عقل رسد قادر مطلق گردد ، و این آن وقت باشد که اندر کار بستن نفس ناطقه و پرورش او بر حق و کار بستن عمل و شناختن علم تقصیری نیوفتد تا از درجه اختیار به درجه قدرت رسد . – و این برهانی روشن است و راهی ستوده که نموده شده خردمند را .