جلایر: رو دعا کن ختم عرض است
دعای اوست چون بر جمله فرض است
خداوندا وجودش را مسلم،
بداری از همه آفات عالم
همیشه کامیاب و کامران باد
بقای عمر و جاهش جاودان باد
حسودش را به خواری مبتلا کن
همیشه حامل رنج و بلا کن
ثنا خوان بر ولی عهد شهنشاه
نخست او لایق تاج آمد و گاه
بیا در ره گذار او بگردان
سزاوارست جان سازیش قربان
بود عباس شه با فر و فرهنگ
که میل او کند بر هر چه آهنگ
اگر نابود گردد بود گردد
عدم گر باشد او، موجود گردد
ز مهر اوست خارا مهر رخشان
زقهرش سوزد این جاتا بدخشان
برجودش بود، یم قطره نم
بر حلمش جبال از خردلی کم
ز تیغ آب دارش ملک معمور
کمین از چاکرش خافان فغفور
بکن عرضی که از دل غم زداید
نشاط آرد ، مسرت ها فزاید
تو چیزی نظم کن ناگفته باشد
دری آور که او ناسفته باشد
حقیقت گر دلی نشنیده باشد
پسندد هر که اهل دیده باشد
جلایر: هر چه بینی یا نگاری
بگو حالش که ماند روزگاری
بود بهجت فزا و هم طرب خیز
چو زلف دل بران باشد دلاویز
اگر هم شعر جنسش از دروغ است
چراغ کذب دائم بی فروغ است
چو میل شاه باشد بر حکایت
به ذوق و شوق کن عرض روایت
خدا سازد که مقبول شه آید
بدین غم خانه تارت سرمه آید