کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    بریز ماه من ای آفتاب آفاقی
    ز خط جام جم دل شراب اشراقی
    بیار ساقی ای فیض اقدست ساقی
    ازان رحیق که بخشد بزهر تریاقی

    *****
    مرا که فانی عشقم ز باده باقی
    بدار باقی یعنی ز خویش کن فانی

    *****
    بیا که سنگ شد از سرخ گل بسان شقیق
    بیار باده ببوی گلاب و رنگ عقیق
    نه بل میی که زرنگست و بوی صاف و رحیق
    رحیق مانده بمینای دل ز عهد عتیق

    *****
    کدام دل دل عارف که باده تحقیق
    از او کشند حریفان بزم عرفانی

    *****
    دوباره تازه شد از باد روزگار کهن
    می کهن غم نو میبرد ز خاطر من
    بت منا که چو لعل تو نیست سنگ یمن
    بریز لعل که بارد سحاب در عدن

    *****
    برنگ لاله و سنگ عقیق و بوی سمن
    بروی سرخ تر از بهرمان سیلانی

    *****
    نگار من که سر زلف تست ظل همای
    بسلطنت رسد ار اوفتد بفرق گدای
    که عود غالیه بیزست و دود لخلخه سای
    حدیث طره ات ار بگذرد بچین و ختای

    *****
    ختاتبه شود و چین شود چو نقش سرای
    که بسته بی جان تصویر پنجه مانی

    *****
    مرا بدل غمت ای آفت چگل خوشتر
    بدست زلف تو ایماه معتدل خوشتر
    ز سینه ئیکه دراونیست عشق گل خوشتر
    سر فسرده جمادست مشتعل خوشتر

    *****
    هوای قد تو در بوستان دل خوشتر
    هزار مرتبه زین سروهای بستانی

    *****
    میی که تا کش در لامکان دل شده کشت
    صنوبر دل کامل درخت باغ بهشت
    که خاک طوبی با آب زندگیش سرشت
    خم شراب حقیقت که گر بخاک و بخشت

    *****
    زنند و ریزند از خاک و خشت طرح کنشت
    کنشت خندد بر قبله مسلمانی

    *****
    بساتکین من آن لعل گون شراب بریز
    بماه نو ز سهیل خم آفتاب بریز
    ب آتشی که زدی بر دل من آب بریز
    ز طره در قدح باده مشگ ناب بریز

    *****
    ز لعل در می عناب گون گلاب بریز
    وزان گلاب بخر مغز را ز حیرانی

    *****
    بتا عصاره تاک کف کلیم بیار
    بشکر دست جواد و دل کریم بیار
    بیار مایه امید و دفع بیم بیار
    می جلال و جمال از خم حکیم بیار

    *****
    بط وجوب ز خمخانه قدیم بیار
    که وا رهانی ما را ز قید امکانی

    *****
    درآمد از در من دوش با پیام سروش
    بتی ز غالیه بر ماه گشته مرزنگوش
    نموده حلقه ز مشگ تتار و کرده بگوش
    فکنده در بنه کائنات جوش و خروش

    *****
    نمود جلوه و مارا نه عقل ماند و نه هوش
    شدند هر دو بشمشیر عشق قربانی

    *****
    درآمد از در و ما را ز هوش کرد بری
    مهی که داشت بگلبرگ تازه مشک طری
    بروی لاله خود رو بنفشه طبری
    بسرو ماند و رفتار او بکبک دری

    *****
    لطیف تر ز ملک دلربای تر ز پری
    که چون پری ره دل میزند بپنهانی

    *****
    بکفر زلف مرا چاک زد بد امن کیش
    ز خسروان نظر افکند بر من درویش
    بنوشداروی جان کرد مرهم دل ریش
    بگفتمش به ازین هست منزلی در پیش

    *****
    میان جمع بتان دست زد بزلف پریش
    اشاره کرد بسر منزل پریشانی

    *****
    نهاد ساتکنی پر ز باده انوار
    بدست من که بنوش این می تجلی یار
    دلم که بود ز اندوه همچو بوتیمار
    کشید باده و شد باز جبرئیل شکار

    *****
    ز خود برون شد و منصور وار بر سر دار
    زد از تسلط توحید کوس سبحانی

    *****
    سپس که گشت تنم در جناب عشق فدی
    بگوش جان من آمد ز عرش ذات ندی
    که ای منصه انوار آفتاب هدی
    خدای جستن جستن بود ز خوی خودی

    *****
    بدوش کرد ز توحید خاص خاص ردی
    کسی که اطلس و اکسون اوست عریانی

    *****
    شنید گوش دلم چون ز غیب نغمه راز
    چو باز از قفس اسم زد در پرواز
    گشود بال بجوی که از نشیب و فراز
    گذشت و اسم و صفت ماند و ناز مرد و نیاز

    *****
    بظل رایت توحید پر فکند چو باز
    ببام قصر جلال علی عمرانی

    *****
    شهی که عرش دل اوست مستوی الرحمن
    مکان عرش که باشد بر از زمان و مکان
    چو در نوردد فراش امر فرش زمان
    تجلی احدی کون را کند بنیان

    *****
    ز سمت غرب خفا آفتاب شرق عیان
    کند طلوع و شود کائنات را بانی

    *****
    شهی که عقل هیولای استقامت اوست
    قیامت من و دل در قیام قامت اوست
    قیام قامت موزون او قیامت اوست
    امام ملک و ملک بنده امامت اوست

    *****
    ز یک تجلی مولود با کرامت اوست
    چهار و هفت اب و ام و عالی و دانی

    *****
    کسیکه گام نهد در قفای سالک عدل
    تواند آنکه برد راه در مسالک عدل
    بود ملیک رقاب ملوک مالک عدل
    بدولت علوی محو شد مهالک عدل

    *****
    که بندگان در خسرو ممالک عدل
    بدست گرگ سپارند چوب چوپانی

    *****
    گدای سر ولی خسرویست دایه گنج
    بود دلی که خراب خداست مایه گنج
    نهاده بر در سلطان فقر پایه گنج
    فتاده بر سر درویش دوست سایه گنج

    *****
    ندیده وحدت جمع از هزار جایه گنج
    دلی که نیست در او دستگاه ویرانی

    *****
    علیست گوهر دریای بیکرانه دل
    همای عشقش عنقای آشیانه دل
    ولایت او دام دلست و دانه دل
    ز دست خیمه درویش او بخانه دل

    *****
    من ار بگویم در عشق او فسانه دل
    کفاف ندهد صد سال زاد کیوانی

    *****
    دلی که بسته تجرید پای بند خداست
    سری که پوید آزاده در کمند خداست
    نیوش پند من ای راهرو که پند خداست
    بعشق کوش که عشق اختر بلند خداست

    *****
    سوار عشق ولی راکب سمند خداست
    که در نوردد هفت آسمان ب آسانی

    *****
    خدای امر شه اولیا علی ولی
    ظهور ذات ابد سر وحدت ازلی
    که وصف ذاتی او قائمی و لم یزلی
    ز بس کمال محلاستی ببی بدلی

    *****
    ز فرط علو مسمی بود باسم علی
    که قائمست بذاتش صفات ربانی

    *****
    شهی که جامه خورشید در غمش چاکست
    مهی که ذره او آفتاب افلاکست
    ز شرک دور و ز شک خالی و ز غش پاکست
    زر وجودش کبریت احمر خاکست

    *****
    حقیقت او مقصود سر لولاکست
    طریقت او قیوم راه انسانی

    *****
    بدین صراط من و دل دو پیر و سلفیم
    بعشق او پدر خویش را نکو خلفیم
    شهید شاه بادراک سر من عرفیم
    علی معاینه دریاستی و ماش کفیم

    *****
    دو گوهریم وز دریای شحنه النجفیم
    ز فیض آن کف کز اوست ابر نیسانی

    *****
    خدای گشت چو ظاهر بذات مصطفوی
    نواخت نوبت شاهی بدولت علوی
    حقیقت احدی در لباس مرتضوی
    بجلوه آمد و زد بر فراز عرش لوی

    *****
    لوای وحدت و شد ماسوی بنفی سوی
    نماند غیر خدائی که نیستش ثانی

    *****
    شه منا که سیهل و سماک زنده تست
    تو پادشاهی و خورشید و ماه بنده تست
    توئی که گریه ابراز هوای خنده تست
    حجاب چهره برافکن اگر پسنده تست

    *****
    که آفتاب گذارد که سر فکنده تست
    بپیش پای تو بر خاک راه پیشانی

    *****
    حدیث نفس مرا گفت ترک عرفان کن
    ببند طرف ز دولت ز فقر کتمان کن
    چه گفت گفت که ترک وصال جانان کن
    بیار روی بتن پشت بر دل و جان کن

    *****
    بشوی دفتر توحید و مدح دیوان کن
    مرا چه کار بدیوانگان دیوانی

    *****
    ز جان چگونه دل خویش را بتن بندم
    ز دوست چون دل خود را بخویشتن بندم
    چرا ز یزدان خاطر باهرمن بندم
    که بست طرف ازین سلطنت که من بندم

    *****
    حدیث عشق ترا بر پر سخن بندم
    که عرش و فرش بگیرم بعون یزدانی

    *****
    منم گدای تو و آسمان گدای منست
    چو آشنای توام دولت آشنای منست
    سخن سماست ولی مزد شست پای منست
    ستاره آینه صیقل صفای منست

    *****
    بچشم او ز ثنای تو توتیای منست
    تبارک الله ازین سرمه صفا هانی

    *****
    بخاک پای تو کز اوست وحدت جانم
    بگرد کثرت آلوده نیست دامانم
    بجان سوارم و ملک دلست میدانم
    من ار بصورت آشفته و پریشانم

    *****
    گدای عشقم و بر عقل و نفس سلطانم
    ببین شرافت این جوهر هیولانی

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha