کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    جوانی پاکباز پاکرو بود

    که با پاکیزه رویی در کرو بود

    چنین خواندم که در دریای اعظم

    به گردابی درافتادند با هم

    چو ملاح آمدش تا دست گیرد

    مبادا کاندر آن حالت بمیرد

    همی گفت از میان موج و تشویر

    مرا بگذار و دست یار من گیر

    در این گفتن جهان بر وی برآشفت

    شنیدندش که جان می داد و می گفت

    حدیث عشق از آن بطال منیوش

    که در سختی کند یاری فراموش

    چنین کردند یاران زندگانی

    ز کار افتاده بشنو تا بدانی

    که سعدی راه و رسم عشقبازی

    چنان داند که در بغداد تازی

    دلارامی که داری دل در او بند

    دگر چشم از همه عالم فرو بند

    اگر مجنون لیلی زنده گشتی

    حدیث عشق از این دفتر نبشتی

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha