سعدی شیرازی
باب پنجم در عشق و جوانی
حکایت شمارهٔ ۲۱
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
جوانی پاکباز پاکرو بود که با پاکیزه رویی در کرو بود چنین خواندم که در دریای اعظم به گردابی درافتادند با هم چو ملاح آمدش تا دست گیرد مبادا کاندر آن حالت بمیرد همی گفت از میان موج و تشویر مرا بگذار و دست یار من گیر در این گفتن جهان بر وی برآشفت شنیدندش که جان می داد و می گفت حدیث عشق از آن بطال منیوش که در سختی کند یاری فراموش چنین کردند یاران زندگانی ز کار افتاده بشنو تا بدانی که سعدی راه و رسم عشقبازی چنان داند که در بغداد تازی دلارامی که داری دل در او بند دگر چشم از همه عالم فرو بند اگر مجنون لیلی زنده گشتی حدیث عشق از این دفتر نبشتی سعدی شیرازی