کتابخانه دیجیتال


    با دو بار کلیک روی واژه‌ها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها می‌توانید آنها را در لغتنامه ی دهخدا جستجو کنید

    درویشی به مقامی در آمد که صاحب آن بقعه کریم النفس بود. طایفه اهل فضل و بلاغت در صحبت او هر یکی بذله و لطیفه همی‌گفتند.

    درویش راه بیابان کرده بود و مانده و چیزی نخورده.

    یکی از آن میان به طریق ظرافت گفت: تو را هم چیزی بباید گفت.

    گفت: مرا چون دیگران فضل و ادبی نیست و چیزی نخوانده‌ام به یک بیت از من قناعت کنید.

    همگان به رغبت گفتند: بگوی!

    گفت:

    من گرسنه در برابرم سفره نان

    همچون عزبم بر در حمام زنان

    یاران نهایت عجز او بدانستند و سفره پیش آوردند.

    صاحب دعوت گفت: ای یار! زمانی توقف کن که پرستارانم کوفته بریان می‌سازند.

    درویش سر بر آورد و گفت:

    کوفته بر سفره من گو مباش

    گرسنه را نان تهی کوفته است

شما می توانید این مطلب را با صدای خود ضبط کنید و برای دیگران به یادگار بگذارید.

کافی ست فایل مورد نظر را انتخاب کنید و برای ما ارسال کنید. صوت شما پس از تایید ، در سایت نمایش داده خواهد شد.

توجه داشته باشید که برای هر مطلب فقط یک فایل می توانید ارسال کنید و با هر بار ارسال ، فایل های قبلی حذف خواهند شد.

یک فایل آپلود کنید
فرمت های mp3 و wav پذیرفته می شوند.

نظرات

Captcha