یکی از صاحبدلان زورآزمایی را دید به هم بر آمده و کف بر دماغ انداخته.
گفت: این فرومایه هزار من سنگ برمیدارد و طاقت سخنی نمیآرد.
لاف سرپنجگی و دعوی مردی بگذار
عاجز نفس فرومایه، چه مردی، چه زنی
گرت از دست بر آید دهنی شیرین کن
مردی آن نیست که مشتی بزنی بر دهنی
اگر خود بر دَرَد پیشانی پیل
نه مرد است آن که در وی مردمی نیست