جهان ملک خاتون
غزل ها
شمارهٔ ۱۰۴۰: گفتم که یک شبی سوی جانان گذر کنم
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گفتم که یک شبی سوی جانان گذر کنم دزدیده در جمال رخ او نظر کنم دلبر اگرچه از من بیچاره غافلست او را ز حال زار دل خود خبر کنم باشد که پای بوس زنم افتد اتّفاق یا در خیالش دست امیدی کمر کنم هر شب به لوح خاطر مجروح خویشتن نقش خیال دوست به خون جگر کنم هر بامداد ترک غمت می کند دلم هر شب ز دست عشق تو فکری دگر کنم آبم گذشت از سر و در آتشش نشاند بادم به دست و خاک ره او به سر کنم چون با منش به هیچ نظر التفات نیست ای دل بیا که از سر کویش سفر کنم دل می دهد جواب که ای بی خرد خموش هیهات از این خیال، که از سر بدر کنم جان و جهان چو بر سر کارش نهاده ام چون از بلای رخ او حذر کنم جهان ملک خاتون