جهان ملک خاتون
غزل ها
شمارهٔ ۸۳۹: به جان آمد دل من از جفایش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
به جان آمد دل من از جفایش خدا را با که گویم ماجرایش من آن دستانهای او چه گویم چه ها دیدم من از جور جفایش به خاطر هجر جانم را خراشید گلی کی چیدم از باغ رضایش دلم با عشق او خو کرد عمری کنون از هجر می باید جزایش دلا دانی که شاهی کامکاری چه غم باشد ز احوال گدایش مسلمانان به غم مسکین دل من چه جوری می کشد دایم برایش به کنج عافیت ننشست باری هرآن کاو بد کند بیند سزایش چو سرو ار بگذرد روزی به سویم کنم در چشمه های چشم جایش خبر دارد نگار بی وفایم که از جان شد جهانی مبتلایش اگر در کلبه احزانم آید کنم جان را نثار خاک پایش نثار گل برافشان بر سر ای دل که چندانی نمی باشد بقایش رسیدش جان به لب رنجور عشقت چه باشد گر کنی از لب دوایش جهان ملک خاتون