جهان ملک خاتون
غزل ها
شمارهٔ ۸۲۱: در باغ خرامید شبی آن بت مهوش
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
در باغ خرامید شبی آن بت مهوش با غمزه چون ناوک و ابروی کمانکش با قدّ چو سرو چمن و ساعد سیمین با تیغ جفا دلبر و از می شده سرخوش گفتا بزنم تیغ جفا بر تو و گفتم روزیش همین است ز تو جان بلاکش گفتا که صبوری ز رخم کن دوسه روزی گفتم که صبوری نتوان کرد بر آتش خون دل ما می رود ای دوست به راهت دامن تو ز خون من دلسوخته برکش شب خوش چه کنی ای بت مه روی خدا را بازآ که نبودست مرا با تو شبی خوش در کیش مرا نیست که قربان شوم او را با آنکه زند تیر جفاهاش ز ترکش با آنکه جفا می کند او با دل تنگم دانم نکند این دل بیچاره به ترکش گویند چه خواهی به جهان ای دل محزون خواهم شبکی وصل بتی مه رخ مهوش جهان ملک خاتون