جهان ملک خاتون
غزل ها
شمارهٔ ۷۵۹: گفتم چو باز آید مگر بر حالم اندازد نظر
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
گفتم چو باز آید مگر بر حالم اندازد نظر باز آمد و شد حال من از لطف او آشفته تر یارب که گوید حال من در حضرت آن پادشاه هم لطف او یاد آورد از حال درویشی مگر تا دور گشت آن سیم تن از غم شدم بی خواب و خور چشمم به ره گوشم به در کز وی دمی آرد خبر ای باد وصلش را بگو کز محنت هجران تو بیچاره ای در جست و جو تا کی خورد خون جگر شاید که آری رحمتی کافتاده ام در زحمتی چون دادت ایزد دولتی در حال مسکینان نگر امید الطافت مرا افکند در عین عنا ور نه من بی دل کجا وین زحمت و این درد سر تا کی مرا ای سنگ دل داری چنین خوار و خجل کار من مسکین مهل کز غم شود زیر و زبر تا عهد با تو بسته ام عهد کسان بشکسته ام تا با غمت پیوسته ام شادی نیندیشم دگر صد چوب تیر از ترکشت کاو بر دل ما می زند دل کرده ام قربان او جان و جهان پیشش سپر جهان ملک خاتون