جهان ملک خاتون
غزل ها
شمارهٔ ۵۳۳: تو بگو که چونم از تو دمکی گزیر باشد
قلم
چینش
وسط چین
راست چین
چپ چین
قلم
ایران سنس
نستعلیق
وزیر
نازنین
تیتر
گلدان
گل
دست نویس
شکسته
مروارید
نیریزی
ثلث
Tahoma
رنگ
اندازه
ارتفاع
سایه
رنگ
تیرگی
وضوح
افقی
عمودی
زمینه
نسبت
1:1
9:16
رنگ
تصاویر پیش فرض
اندازه
متناسب شود
برش داده شود
وضوح
حذف تصویر زمینه
حاشیه
اندازه
رنگ
گردی گوشه
متن
دانلود
می توانید متن را اصلاح نمایید:
تو بگو که چونم از تو دمکی گزیر باشد ز رخی که همچو خورشید و مهی منیر باشد دل و دین و جسم و جانم چو تویی بگو که ما را بجز از خیال روی تو چه در ضمیر باشد به سر ار چو گو بگردم ز در تو برنگردم اگر از جفات بر ما همه تیغ و تیر باشد مدوان سمند هجران به شکستگان بی دل سبب آنکه ناله زار لگام گیر باشد اگر از سر عنایت سوی ما عنان گرایی به فدای خاک پایت سر و جان حقیر باشد چه کرا کند سر و جان به فدای خاک پایت به جهان مگر دعایی ز من فقیر باشد به جهان تو می پسندم نه چنان نیازمندم به رخ چو مهرت ای جان که صفت پذیر باشد دم صبح باری امروز نسیم پیرهن داشت به غلط اگر نیفتم نفس بشیر باشد ز غمش خبر ندارم به فراق آن دلارام حجرم به زیر پهلو همه چون حریر باشد جهان ملک خاتون